توصيف کُلُنیهای جديدالتأسيس کمونيستی که هنوز موجودند
فريدريش انگلس
آدم وقتى با مردم راجع به سوسياليسم و کمونيسم صحبت ميکند، خيلى از اوقات در مييابد که آنها کاملا با او در مورد اساس مسأله موافقند و اظهار ميدارند که کمونيسم چيز بسيار خوبى است. اما در ادامه ميگويند که "غير ممکن است بتوان چنين چيزهايى را در زندگى واقعى عملى کرد". انسان آنقدر اين حرف را ميشنود که بنظر نويسنده، هم مفيد و هم لازم است که با ذکر چند مثال به آن جواب داده شود. مثالها و حقايقى که در آلمان خيلى کم شناخته شدهاند و کاملا و تماما اين ايراد را رد ميکنند. چرا که کمونيسم، يعنى موجوديت و فعاليت اجتماعى بر اساس اشتراک ثروت، نه فقط امرى ممکن است بلکه، چنانکه خواهيم ديد، در جوامع بسيارى در آمريکا و يکجا در انگلستان با موفقيت بسيار تحقق يافته است.
ضمنا، اگر قدرى عميقتر به اين ايرادى که گرفته ميشود توجه کنيم در خواهيم يافت که خود آن از دو ايراد ديگر تشکيل ميشود. ايراد اول: هيچ کارگرى حاضر نخواهد شد تا کارهاى يدى پَست و ناخوشايند را انجام دهد. ايراد دوم: اگر همه صاحب يک حق مساوى در قبال مايملک اشتراکى باشند، آنوقت مردم بخاطر اين مايملک با همديگر دعوا خواهند کرد و بدين ترتيب جامعه کمونيستى دوباره از هم خواهد گسست. ايراد اول را خيلى ساده به اين ترتيب ميتوان پاسخ گفت: اين نوع کارها زمانى که مربوط به جامعه اشتراکى باشند ديگر پَست نخواهند بود. بعلاوه با امکانات و ماشينهاى پيشرفته و ابتکارات ديگر ميتوان آنها را تقريبا بکلى حذف نمود. براى مثال در يک هتل بزرگ در نيويورک چکمهها را با بخار تميز ميکنند، و در کلنى کمونيستى در هارمونى انگلستان (در زير راجع به اين مجتمع توضيح داده شده است) نه فقط مستراحها، که با استفاده از مدل انگليسى بسيارمناسب تجهيز شدهاند، اتوماتيک تميز ميشوند بلکه لولههايى در آنها تعبيه شدهاند که فضولات را مستقيما به چاه بزرگ فاضلاب انتقال ميدهند. و اما در مورد ايراد دوم بايد گفت که همه کلنىهاى کمونيستى تاکنونى بعد از ١٠ يا ١٥ سال چنان ثروت عظيمى بهم زدهاند از هر چيز که بخواهند ميتوانند به مقدار بيش از آنچه قادر به مصرفش هستند داشته باشند. بنابراين هيچ دليلى براى مجادله وجود ندارد.
خواننده درخواهد يافت منشأ اغلب کلنىهايى که در اين مقاله شرحشان خواهد آمد از فرقههاى مذهبى متفاوتى است که در مورد موضوعات مختلفى نظريات کاملا پوچ و غير منطقى دارند. نويسنده لازم ميداند که بطور خلاصه خاطرنشان نمايد که اين نظريات هيچ ربطى به کمونيسم ندارند. در هر صورت قطعا اين مسألهاى است بى اهميت که آنها که با اَعمالشان عملى بودن زندگى اشتراکى را ثابت مينمايند. به يک خدا، يا بيست خدا اعتقاد داشته و يا اصلا به هيچ خدايى باور نداشته باشند. اگر آنها يک مذهب غير منطقى دارند اين مسأله مانعى در راه زندگى اشتراکى خواهد بود، و اگر با اين وجود جامعه اشتراکى در زندگى واقعى موفق از آب در ميآيد پس براى آنان که چنين باورهاى پوچى ندارند چقدر بايد عملىتر باشد. در هر صورت تقريبا همه کلنىهاى جديدتر کاملا فاقد مزخرفات مذهبى هستند، و تقريبا همه سوسياليستهاى انگليسى، عليرغم بردبارى زيادشان نسبت به ديگر عقايد، کاملا بدون مذهب ميباشند. و به همين دليل هم در انگلستان مقدسنما درباره آنها بخصوص بدگويى ميشود و مورد توهين قرار ميگيرند. اما وقتى مسأله به ارائه دليل ميرسد، حتى مخالفينشان مجبورند اعتراف کنند که تمام چيزهاى بدى که به سوسياليستها نسبت داده ميشوند کاملا بى پايه هستند.
اولين مردمى که جامعهاى بر اساس اشتراک ثروت در آمريکا، در حقيقت در تمام جهان، بوجود آوردند موسوم به شيکرها Shakers بودند. اين جماعت فرقه مخصوصى هستند که عجيبترين عقايد مذهبى را دارند. آنها ازدواج نميکنند و همبسترى بين زن و مرد را مجاز نميدانند، و باورهاى عجيب آنها به اين نکات محدود نميشود. اما اينجا اين مسأله مورد نظر ما نيست. فرقه شيکرها حدود ٧٠ سال پيش بوجود آمد. بنيانگذاران آن مردم فقيرى بودند که متحد شدند تا با محبتى برادرانه و اشتراک ثروت با هم زندگى کنند و خدايشان را به روش خودشان عبادت نمايند. هر چند که عقايد مذهبى آنها و بخصوص ممنوعيت ازدواج مانع پيوستن خيلىها به آنان شد، اما با اين وجود مورد استقبال واقع شدند و هم اکنون داراى ده تجمع بزرگ هستند که هر کدام بين ٣٠٠ تا ٨٠٠ عضو دارد. هر يک از اين تجمعها يک شهر قشنگ با خيابانبندىهاى مناسب است که داراى خانههاى مسکونى، کارخانهها، کارگاهها، سالنهاى اجتماع و انبارهاى علوفه ميباشند. اين جوامع داراى باغهاى گل و سبزى، درختان ميوه، جنگل، تاکستان، چراگاهها و زمين قابل کِشت زيادى هستند. احشام از همه نوع: اسب، گاو، گوسفند، خوک، مرغ و خروس که از مقدار مورد نيازشان بيشتر بوده و از بهترين نژادها ميباشند. مخزنهاى غله آنها هميشه پُر از غله است و انبارهايشان پر از وسائل پوشاک. يک مسافر انگليسى که از اين جوامع ديدار کرده ميگويد نميفهمد چرا اين مردم، در حالى که از همه چيز بيش از مقدار مورد نيازشان دارند، باز هم کار ميکنند. مگر براى گذارندن وقت و اينکه کار ديگرى براى انجام دادن ندارند. در ميان اين مردم هيچکس مجبور نيست خلاف ميلش کار کند، و هيچکس کار را سر هم بندى نميکند. آنها نوانخانه يا مرکز پرستارى ندارند، چرا که حتى يک نفر هم فقير و بيچاره در بينشان نبوده و هيچ بيوه يا کودک بى سرپرست رها شدهاى ندارند. همه نيازهاى اين مردم تأمين ميشود و آنها هيچ ترسى از فقر ندارند. در ١٠ شهر آنها حتى يک ژاندارم يا مأمور پليس وجود ندارد، از قاضى، وکيل، سرباز، زندان تا دارالتأديب خبرى نيست، و با اين وجود در تمام امورشان نظم کامل برقرار است. قوانين مملکت براى اين مردم کاربردى ندارد و تا آنجا که به آنها مربوط ميشود اين قوانين ميتوانند ملغى شوند بى آنکه از اين بابت تغييرى در زندگيشان حاصل آيد، چرا که آنها مسالمتجوترين شهروندان هستند و هيچگاه حتى يک بزهکار نداشتهاند که تحويل زندانها بدهند. همانطور که اشاره شد آنها از اشتراکى بودن کامل ثروتها بهرهمند هستند و هيچ تجارت يا پولى در بين خودشان موجود نيست. يک مسافر انگليسى بنام فنيچ Finch سال گذشته از يکى از اين شهرها، موسوم به پلزنت هيل Pleasant Hill نزديکى لکزينگتن Lexington در ايالت کنتاکى، ديدارى بعمل آورده و آن را چنين توصيف ميکند:
"پلزنت هيل داراى تعداد زيادى خانههاى زيبا از آجر و سنگ تراشيده، کارخانهها، کارگاهها و ساختمان در مزارع است که به منظمترين شکلى ساخته شده و از جمله بهترين نوع خود در کنتاکى ميباشد. مزارع شيکرها را براحتى ميتوان از پَرچينهاى سنگى که احاطهشان کرده و کشاورزى برترشان باز شناخت. تعداد زيادى گاو و گوسفند فربه در چراگاهها ميچريدند و خوکهاى چاق و چله بسيارى در باغها به خوردن ميوه هاى افتاده از درختان مشغول بودند. شيکرها در اينجا صاحب حدود چهار هزار جريب زمين هستند که دو سوم آن زير کشت ميباشد. اين کلنى در سال ١٨٠٦ توسط فقط يک خانواده بنيانگذارى شد. بعدا عده ديگرى به آنها پيوستند و جمعيتشان بتدريج افزايش يافت. بعضى از تازهترين واردين سرمايه کوچکى بهمراه آوردند و بقيه هيچ چيز نداشتند. از آنجا که عموما مردم بسيار فقيرى بودند، در شروع کار با مشکلات بسيارى روبرو شدند و محروميتهاى زيادى کشيدند. اما با پشتکار، مقتصد بودن و صرفهجويى توانستهاند بر همه اين مشکلات فائق آيند و اکنون از هر چيزى بيش از مقدار احتياجشان دارند و به هيچکس مقروض نيستند. اين جامعه در حال حاضر از سيصد نفر تشکيل ميشود که حدود پنجاه تا شصت نفرشان کودکان زير شانزده سال هستند. آنها ارباب و خدمتکار ندارند و بطريق اولى از بَرده هم در ميانشان خبرى نيست. مردمى آزاد، ثروتمند و شاد هستند. اين جامعه داراى دو مدرسه، يکى پسرانه و ديگرى دخترانه، است که در آنها خواندن، نوشتن، حساب، دستور زبان و اصول مذهبشان آموزش داده ميشود. آنها به بچهها علوم درس نميدهند چون معتقدند براى رستگارى احتياجى به علوم نيست. از آنجا که ازدواج را ممنوع کردهاند، اگر اعضاى جديدى مرتبا به آنها اضافه نميشد بتدريج جامعهشان در اثر مرگ افرادش از بين ميرفت. اما هر چند که ممنوعيت ازدواج هزاران نفر را از پيوستن به آنها منصرف ميکند و بسيارى از بهترين اعضا اين جامعه به همين دليل آنرا ترک ميکنند، با اين وجود آنقدر افراد جديد به آنها ميپيوندند که جمعيت جامعه مرتبا رو به افزايش است. آنها احشام پرورش ميدهند و در مزارع محصولات مختلفى ميکارند، خودشان کتان و پشم و ابريشم توليد کرده و آنها را در کارخانههايشان ميريسند و ميبافند. توليدات مازاد بر مصرفشان را به همسايگان فروخته و يا مبادله ميکنند. آنها عموما از طلوع تا غروب آفتاب کار ميکنند. يک هيأت امناء تمام حساب و کتابها را در يک اداره عمومى نگه ميدارد، و اعضاى جامعه آزادند هر وقت که خواستند اين دفترهاى مالى را بررسى کنند. اين مردم چون حساب انبارهايشان را نگه نميدارند خودشان هم نميدانند چقدر ثروت دارند. آنها همينقدر که ميدانند آنچه که دارند مال خودشان است راضىشان ميکند، چرا که به هيچکس مقروض نيستند. تنها کار آنها اين است که سالى يکبار ليستى از قروض همسايگان به خودشان تهيه کنند.
کليسا به پنج خانواده (بخش) تقسيم ميشود و هر کدام از آنها شامل چهل تا هشتاد نفر است. هر خانواده تأسيسات زندگى جداگانه خود را دارد و اعضاى آن باتفاق در يک عمارت بزرگ و زيبا زندگى ميکنند. همه آنها هر چيزى که لازم داشته باشند و به هر مقدار که بخواهند، بدون پرداخت هيچگونه مبلغى از انبارهاى عمومى جامعه دريافت ميکنند. در هر يک از خانوادهها مسئولى وجود دارد که وظيفهاش نظارت بر تأمين مايحتاج مورد نياز افراد و حتىالمقدور پيشبينى احتياجات آتى آنهاست. همه آنها به مدل کواکرى – ساده تميز و مرتب – لباس ميپوشند و اقلام بسيار متنوعى از مواد غذايى دارند که همگى داراى بهترين کيفيت ميباشند. هر فرد جديدى که متقاضى عضويت است بايد طبق قوانين جامعه همه مايملک خود را به آن بدهد و هيچوقت، حتى زمان جدا شدن از جامعه، اجازه ندارد استرداد آنها را طلب کند. با اين وجود در عمل رسم آنها بر اين است که به افرادى که جامعه را ترک ميکنند معادل آنچيزى که در ابتدا با خود آوردهاند برگردانند اگر کسى که از جامعه جُدا ميشود در ابتدا هيچ سرمايهاى بهمراه نياورده باشد، طبق قوانين مجاز نيست که براى خدماتى که انجام داده چيزى مطالبه نمايد، چرا که در دوره کارکردنش از محل هزينههاى عمومى تغذيه شده و پوشاک گرفته است. معهذا رسم آنها در اين مورد هم چنين است که به همه افرادى که به شکلى دوستانه و محترمانه مجتمع را ترک ميکنند هداياى خداحافظى بدهند.
آنها حکومتى شبيه حکومت مسيحيان اوليه دارند. در هر مجتمع يک وزير زن و يک وزير مرد وجود دارد که هر يک دستيارى دارند. اين چهار وزير بالاترين قدرت جامعه هستند و در مورد تمام مسائل مورد بحث تصميم ميگيرند. در هر بخش (خانواده) جامعه هم دو نفر از افراد مسنتر، بهمراه دو دستيار و يک مسئول يا مدير وجود دارند. دارايى جامعه به هيأت امناء که از سه نفر تشکيل ميشود، سپرده شده است و آنها بر کليه امور جامعه نظارت داشته، جريان کار را هدايت ميکنند و معامله با همسايگان را انجام ميدهند. آنها اجازه ندارند که بدون رضايت اعضاى جامعه به خريد يا فروش زمين اقدام نمايند. البته در هر بخش از کار، مديران و سرپرستانى هم وجود دارند، اما قانونى وضع شده است که طبق آن هيچوقت هيچکس حق دستور دادن ندارد و همه را بايد به روشى دوستانه قانع نمود." (فينچ، نامه پنجم، مجله نيو مورال ورلد، ١٠ فوريه ١٨٤٤)
يک جامعه ديگر شيکرها موسوم به نيو ليبانون New Lebanon در ايالت نيويورک در سال ١٨٤٢ مورد ديدار يک مسافر ديگر انگليسى بنام پيتکيثلى Pitkeithly قرار گرفت. آقاى پيتکيثلى از تمام شهر که داراى هشتصد نفر جمعيت و هشت هزار جريب زمين است بدقت ديدن کرد. او از کارگاهها، کارخانهها، دباغ خانهها، نجاريها و ديگر مراکز شهر بازديد کرده و اظهار ميدارد که کليه امور در حد کمال هستند. او نيز از ثروت اين مردم، که با هيچ شروع کردند و حالا با گذر هر سال ثروتمندتر ميشوند، به شگفت آمده و ميگويد:
"آنها با شادى و سرور با هم زندگى ميکنند. هيچ منازعهاى در بينشان وجود ندارد و بر عکس دوستى و محبت بر سراسر آبادى آنها حکمفرماست. آبادى که در همه قسمتهاى آن نظم و ترتيبى بينظير برقرار است".
اين در مورد شيکرها. چنانکه گفتيم آنها از اشتراک کامل ثروتها بهرهمند هستند و ده جامعه از اين نوع در ايالات متحده آمريکاى شمالى دارند.
اما علاوه بر شيکرها آباديهاى ديگر هم در آمريکا هستند که بر اساس اشتراک ثروت درست شدهاند. در اين نوشته بويژه به راپيتها Rappites اشاره خواهد شد. راپ Rapp کشيشى از وورتمبرگ Württemberg است که در حدود سال ١٧٩٠ خود و پيروانش را از کليساى لوترى جدا کرد و چون تحت پيگرد حکومت قرار داشت در سال ١٨٠٢ به آمريکا رفت. در سال ١٨٠٤ پيروانش بدنبال او رفتند و بدين ترتيب راپ باتفاق حدود صد خانواده در پنسيلوانيا مستقر گرديد. مجموعه دارايى آنها چيزى حدود ٢٥٠٠٠ دلار بود که با آن زمين و ابزار خريدند. زمينشان جنگلى بکر و دست نخورده بود که قيمتش معادل کل دارايى آنها ميشد. ولى آنها بهاى اين زمين را در چند قسط پرداخت کردند. پس از خريد زمين تصميم گرفتند که بر اساس اشتراک ثروت با هم زندگى کنند و روى نکات زير به توافق رسيدند:
١- هر عضو تمام مايملک خود را تحويل جامعه ميدهد و از اين بابت امتيازى بدست نخواهد آورد. در جامعه همه با هم برابر هستند.
٢- قوانين و مقررات جامعه به يکسان براى همه لازمالاجراست.
٣- هر عضو فقط براى منفعت کل جامعه کار ميکند و نه براى شخص خودش.
٤- هر کس از اين جامعه جدا شود حق مطالبه غرامت در مقابل کارش ندارد، اما معادل آنچه که با خود به جامعه آورده به وى برگردانده ميشود. آنها که در ابتدا چيزى به جامعه ندادهاند و به آرامى و دوستانه از آن جدا ميشوند يک هديه جدايى دريافت خواهند کرد.
٥- درعوض جامعه تعهد ميکند که مايحتاج زندگى، مراقبت لازم در موقع بيمارى و کهولت سن را براى هر عضو و خانواده او تأمين نمايد. هر وقت والدينى فوت کنند و يا با بر جاى گذاشتن فرزندانشان جامعه را ترک نمايند، جامعه از کودکان نگهدارى خواهد کرد.
در اولين سالهاى زندگى اشتراکىشان، آنوقت که ميبايست بيابان را شخم بزنند و در عين حال ساليانه ٧٠٠٠ دلار بابت اقساط زمين خريدارى شده بپردازند، طبيعتا اوضاع برايشان سخت بود. اين سختى اوضاع باعث انحراف چند نفر از ثروتمندترها شد که از جامعه جدا شده و پولشان را پس گرفتند، و اين مشکلات اعضاى جامعه را بسيار تشديد کرد. اما اغلبشان به عهد خود وفا کردند و بدين تريتب تا سال ١٨١٠، يعنى در عرض فقط پنج سال، کليه قرضهايشان را پرداخت نمودند. در سال ١٨١٥ آنها به دلايل مختلفى کل دارايىشان را فروختند و يکبار ديگر بيست هزار جريب زمين جنگلى بکر در ايالت اينديانا خريدارى کردند. در اينجا بعد از چند سال شهر زيباى نيوهارمونى را ساختند، بخش غالب زمينهايشان را زير کشت بردند، تاکستانها و مزارع ذرت بوجود آوردند؛ يک کارخانه ريسندگى و بافندگى پشم و پنبه درست کردند و با گذر هر روز ثروتمندتر شدند. در سال ١٨٢٥ آنها دوباره کل مايملکشان را به آقاى رابرت اوون به قيمت صد هزار دلار فروختند و براى بار سوم سراغ جنگلهاى دست نخورده رفتند. اين بار در کرانه رودخانه بزرگ اوهايو مستقر شدند و شهر اکونومى را ساختند که وسيعتر و زيباتر از هر شهرى است که قبلا در آنها زندگى کرده اند. در سال ١٨٣١ کنت لئون به اتفاق سى نفر آلمانى به آمريکا آمد تا به آنها بپيوندند. اهالى اکونومى از تازه واردين با شادى استقبال کردند. اما کنت بعضى از اعضاى جامعه را عليه راپ تحريک کرد و به اين دليل در يک مجمع عمومى کل اعضا تصميم گرفته شد که لئون و پيروانش مجتمع را ترک کنند. آنهايى که در جامعه باقى ماندند به ناراضيان بيش از صد و بيست هزار دلار پرداخت کردند. با اين پول لئون يک جامعه ديگر بوجود آورد که در هر صورت بخاطر بدى مديريت با شکست مواجه شد. اعضاى اين جامعه پراکنده شدند و کنت لئون پس از مدتى کوتاه مثل يک خانه بدوش در تگزاس درگذشت. اما جامعه راپ تا همين امروز با رونق باقى مانده است. فينچ مسافرى که پيشتر به او اشاره کرديم، در باره وضعيت کنونى اين جامعه چنين گزارش ميدهد:
"شهر اکونومى داراى ٣ خيابان عريض و طولانى است که توسط ٥ خيابان عمودى به همان پهنى قطع ميشوند. اين شهر داراى يک کليسا، يک هتل عمومى، يک کارخانه پشمبافى، يک کارخانه پنبهبافى، يک کارخانه ابريشم، يک ساختمان پرورش کرم ابريشم، مغازههاى بزرگ عمومى براى فروش اجناس به غريبهها و ارائه مايحتاج به اعضا جامعه، يک موزه شگفتيهاى طبيعى کارگاهها براى حرفههاى مختلف، ساختمانهاى کشاورزى و خانههاى زيبا و وسيع براى خانوادههاى مختلف است و باغى بزرگ در کنار هر خانه وجود دارد. زمينهاى زراعى اين شهر بيش از ٩ کيلومتر طول و يک کيلومتر عرض دارد. اين زمينها داراى تاکستانهاى وسيع، يک باغ سى و هفت جريبى، زراعت گندم و چراگاه است. تعداد اعضاى مجتمع حدود چهارصد و پنجاه نفر است. اين مردم خوب لباس ميپوشند، غذاى خوب ميخورند، مسکن عالى دارند، بشاش، راضى، شاد و با فرهنگ هستند و سالهاى بسيار است که فقر بخود نديدهاند.
"براى مدتى در ميان آنها هم شديدا عليه ازدواج تبليغ ميشد، اما حالا آنها ازدواج ميکنند و صاحب خانوادهاند و بسيار اشتياق دارند که اگر اشخاص مناسبى پيدا شوند تعداد اعضايشان را زياد کنند. مذهب آنها عهد جديد نام دارد، اما هيچ کيش خاصى ندارند و در اعتقادات اعضايشان دخالت نميکنند. تنها اين شرط هست که هر کس ديگران را راحت بگذارد و اقدام به تفرقهافکنى روى امور اعتقادى نکند. آنها خودشان را هارمونيست [طرفدار هماهنگى] مينامند. آنها هيچ کشيش حقوقبگير ندارند. آقاى راپ، که بيش از ٨٠ سال دارد، بعنوان کشيش و فرماندار عمل ميکند. هارمونيستها موسيقى را دوست دارند و هر از گاهى عصرها کنسرت و مجلس موسيقى ترتيب ميدهند. يک روز قبل از رسيدن من، فصل درو را با يک کنسرت بزرگ در مزارع شروع کردند. در مدارسشان خواندن، نوشتن، حساب و دستور زبان ياد ميدهند، اما آنها هم مثل شيکرها هيچيک از علوم را آموزش نميدهند. اين مردم بسيار بيش از آنکه احتياج دارند کار ميکنند. تمام سال از طلوع تا غروب آفتاب، همه کار ميکنند و آنها که نميتوانند در زمستان در کارخانهها کار کنند به خرمنکوبى و غذا دادن احشام ميپردازند. آنها صاحب ٧٥ گاو شيرده، گلههاى بزرگ گوسفند، تعداد زيادى اسب، خوک و مرغ و خروس هستند. هارمونيستها از محل پس اندازشان مبالغ هنگفتى به تجار و بانکدارها قرض دادهاند. آنها بخاطر ورشکستگيهاى اين اشخاص بخش زيادى از پولى که قرض داده بودند را از دست دادهاند اما هنوز هم مقدار زيادى پول بى مصرف دارند که مرتبا افزايش پيدا ميکند.
"تلاش آنها هميشه اين بود که هر چيز مورد نيازشان را خودشان توليد کنند تا احتياج هر چه کمترى به خريد از ديگران پيدا کنند، و بتدريج بيش از آنچه که مورد نيازشان بود توليد کردند. بعدها با پرداخت پانزده هزار دلار يک گله ١٠٠تايى گوسفند مرينوس خريدند تا پشم گوسفندهايشان را اصلاح کنند. اين مردم جزو اولين کسانى بودند که صنعت ريسندگى و بافندگى پشم را در آمريکا ايجاد کردند. بعد شروع به کشت درخت مو و پرورش کتان کردند، کارخانه ريسندگى و بافندگى پنبه راه انداختند و اقدام به تربيت کرم ابريشم براى مصارف صنعتى نمودند. ولى آنها هميشه مراقبند که پيش از فروش هر چيزى نيازهاى خودشان را تا حد وفور تامين نمايند."
"آنها در خانوادههاى بيست تا چهل نفره زندگى ميکنند که هر يک خانه و امکانات زندگى مجزّايى دارد. هر خانواده مواد مورد احتياجش را به هر اندازه که بخواهد از انبار عمومى تحويل ميگيرد. آنها از هر چيزى به اندازه وفور دارند و هر چقدر که بخواهند بدون پرداخت دينارى دريافت ميکنند. هر وقت احتياج به لباس دارند پيش سرخياط، استاد خياط زنانه يا کفاشى ميروند و لباس و کفش مطابق سليقهشان برايشان دوخته ميشود. گوشت و ساير مواد غذايى بين خانوادهها به نسبت تعداد افراد آنها تقسيم ميشوند و آنها از هر چيز بمقدار زياد و در حد وفور دارند". (فينچ، نامه هاى ٦ و ٧ مجله نيومورال ورلد، ١٧ و ٢٤ فوريه ١٨٤٤)
کلنى ديگرى که بر اساس اشتراک ثروت تشکيل شد در زوآر Zoar واقع در ايالت اوهايو قرار داشت. مردم اين کلنى نيز از سپراتيستهاى ورتمبرگ بشمار ميروند که همزمان با اين کلنى با راپ، خود را از کليساى لوتر جدا کرده، و همانند او پس از دهسال مورد آزار و تعقيب قرار گرفتن توسط اين کليسا و دولت، از آلمان مهاجرت کرده بود. آنان مردمى بسيار فقير بودند و تنها با کمک کواکرهاى انساندوست در لندن و آمريکا توانستند به مقصدشان برسند. آنها تحت رهبرى کشيششان، بوملر Bäumler، در پاييز ١٨١٧ به فيلادلفيا رسيدند و از يک کواکر قطعه زمينى به مساخت ٧ هزار جريب خريدند که هنوز نيز آن را دارند. قيمت زمين، که سر به ٦ هزار دلار ميزد، قرار بود بتدريج پرداخت شود. آنها وقتى به محل رسيدند و پولهايشان را شمردند، متوجه شدند که به ازاء هر نفر فقط ٦ دلار دارند. اين تمام چيزى بود که آنان داشتند، هنوز يک دينار هم از قيمت خريد زمين پرداخت نشده بود و تازه قرار بود از اين شندرغازى که داشتند غله، ابزار کشت و مايحتاج لازم تا خرمن بعدى را نيز خريدارى کنند. زمينشان جنگلى بود که در آن فقط چند کلبه چوبى قرار داشت، و اين چيزى بود که بايد آن را شخم ميزدند. ولى آنها مصممانه دست بکار شدند، و بزودى زمين را براى شخم زدن آماده نمودند و حتى سال بعد در آنجا يک آسياب هم درست کردند. در ابتدا زمينشان را به تکههاى نسبتا کوچک تقسيم کردند، که هر کدام توسط يک خانواده به تنهايى کشت ميشد و ملک خصوصىشان بحساب ميآمد. اما بزودى دريافتند که اين شيوه مفيد نيست، چرا که هر کس فقط براى خود کار ميکرد. آنها نميتوانستند جنگل را با سرعت لازم صاف کرده و آماده شخم نمايند، و يا هيچ کمک مؤثرى به همديگر بکنند. بدين ترتيب خيلى از آنان در قرض فرو رفتند و در خطر فقر کامل قرار گرفتند. يکسال و نيم بعد در آوريل ١٨١٩ متحد شدند، جامعهاى متکى بر اشتراک ثروت بوجود آوردند، نظامنامهاى تدوين کرده و به اتفاق آراء کشيششان، بوملر، را بعنوان رئيس اين جامعه انتخاب کردند. آنها سپس تمام قروض اعضا جامعهشان را پرداخت نموده، مدت پرداخت زمين را براى ٢ سال تمديد کردند، و با علاقهاى دو چندان و تلاش مشترک بکار پرداختند. کار آنها، با اين تنظيمات جديد چنان موفق بود که توانستند تمام قيمت زمين را بهمراه بهرهاش چهار سال پيش از موعد مقرر پرداخت کنند. و اما پيشرفت آنها در زمينههاى ديگر چگونه بود؟ تصوير زير که توسط دو شاهد عينى داده شده اين نکته را روشن ميسازد:
يک تاجر آمريکايى که مرتبا به زوآر رفت و آمد دارد آنجا را بعنوان يک نمونه کامل از پاکيزگى، نظم و زيبايى توصيف ميکند. جايى که در آن يک مهمانخانه عالى، يک عمارت براى زندگى بوملر سالخورده، يک باغ قشنگ به مساحت دو جريب با گلخانهاى بزرگ، و خانهها و باغچههاى زيبا و خوب ساخته شده وجود دارند. اما مردم آنجا را بسيار خوشحال و راضى، سختکوش و محترم توصيف ميکند. توصيف اين شخص از زوآر در روزنامه پيتزبورگ (اوهايو) ژوئيه ١٨٤٣منتشر گرديد.
فينچ، که از او تاکنون چند بار ياد کردهايم، اظهار ميدارد که اين مجتمع، در ميان جوامعى که در آمريکا بر اساس اشتراک ثروت بنا شدهاند کاملترينشان است. او ليست بلند بالايى از دارايى اين مجتمع بدست ميدهد و ميگويد که آنها صاحب يک کارگاه ريسندگى کتان، يک کارگاه پشمبافى، يک دباغخانه، کارگاههاى ريختهگرى آهن، دو آسياب، دو کارخانه چوببُرى، دو ماشين خرمنکوبى و تعدادى کارگاه براى هر حرفه قابل تصور هستند. او همچنين ميگويد که زمين مزروعى آنان بهتر از هر مزرعهاى که در آمريکا ديده است مورد بهرهبردارى قرار ميگيرد. مجله فنيگ تخمين ميزند که ارزش دارايى سپراتيستها بين صد و هفتاد تا صد و هشتاد هزار دلار باشد. و تمام اين دارايى بايد در فاصله بيست و پنج سال بدست آمده باشد زيرا وقتى آنان شروع به کار کردند بجز نفرى ٦ دلار هيچ چيز نداشتند. جمعيتشان حدود ٢٠٠ نفر است. آنها نيز براى مدتى ازدواج را ممنوع کرده بودند ولى همانند راپيتها آنها نيز در اين مقررات تجديد نظر کرده و اکنون ازدواج در بين آنان معمول است.
فينچ نظامنامه اين سپراتيستها را درج کرده که اساسا شامل نکات زير ميباشد: تمام مأموران جامعه توسط اعضاى جامعه که بيش از بيست و يکسال دارند و از بين اعضاى آن انتخاب ميشوند. اين مأموران بقرار زيرند:
١- سه مدير، که يکى از آنان هر سال ميبايست دوباره انتخاب شود، و ممکن است هر زمان که جامعه تصميم بگيرد از کارشان برکنار شوند. اين سه مدير همه دارايى جامعه را اداره ميکنند و اعضا آن را از نظر حوايج زندگى، مسکن، پوشاک و آذوقه، آنقدر که شرايط امکان دهد و بدون آنکه به نفع کسى تبعيض قائل شوند، تأمين مينمايند. آنها ميتوانند معاونينى براى کارهاى مختلف انتصاب کنند، به اختلافات کوچک رسيدگى نمايند و به اتفاق شوراى جامعه قوانين جديدى، که هيچوقت نبايد ناقض نظامنامه باشد، صادر نمايند.
٢- رئيس، که تا زمانى که از اعتماد جامعه برخوردار است در سِمَت خود باقى ميماند، و وظيفه اداره همه امور را بمثابه مأمور ارشد عهدهدار است. وى از حق خريد و فروش و عقد قرار داد برخوردار است ولى در رابطه با تمام امور مهم تنها ميتواند پس از جلب موافقت سه مدير عمل نمايد.
٣- شوراى جامعه که شامل پنج عضو ميباشد، و هر سال يکى از آنها استعفا ميدهد، بالاترين مرجع قدرت در جامعه است. شوراى جامعه باتفاق مديران و رئيس، قوانين را صادر ميکند، بر کار ساير مأموران نظارت دارد، و هر زمان که طرفين يک دعوا به رأى مديران رضايت ندهند به اختلاف آنان رسيدگى ميکند.
٤- مامور پرداخت که هر بار براى چهار سال انتخاب ميشود و تنها فرد از اعضا و مأموران جامعه است که حق دارد پول در اختيار خود داشته باشد. علاوه بر نکات فوق، نظامنامه مقرر ميدارد که يک مؤسسه آموزشى تأسيس گردد، کليه اعضا تمام دارايىشان را براى هميشه به جامعه تحويل دهند و هيچگاه حق پس گرفتن آن را نداشته باشند، افراد جديد تنها پس از آنکه به مدت يکسال در جامعه ندگى کرده و از آرا مساعد اعضاى جامعه برخوردار باشند به عضويت آن پذيرفته ميشوند، و مفاد نظامنامه تنها در صورت رأى موافق دو سوم اعضا قابل تغيير است.
بر اين توصيفات از جوامع کمونيستى براحتى ميتوان افزود، زيرا تقريبا تمام مسافرينى که به مناطق آمريکا ميروند از يک يا چند جامعه مشابه ديدار ميکنند، و تقريبا در تمام روايات مربوط به اين مسافرتها توصيفى از اين جوامع نيز وجود دارد. ولى حتى در يکى از اين روايات هم کسى نتوانسته چيز بدى عليه مردم اين جوامع بگويد. کاملا بر عکس، هر کس چيزى گفته در تعريف از آنان بوده است و حداکثر آنچه مورد انتقاد واقع شده تعصبات مذهبى آنان، بويژه تعضبات شيکرها، ميباشد که به هر رو روشن است که ربطى به ايده اشتراک ثروت ندارند. بدين ترتيب من ميتوانم از نوشتههاى خانم مارتينو، مسرس، مليش و باکينگهايم و بسيار کسان ديگرى مثال بياورم، ولى از آنجا که تا همين جا به حد کافى در اين رابطه گفته شده و بعلاوه روايات اين افراد مشابه يکديگر است شرح بيشتر از اين ديگر ضرورتى ندارد.
موفقيتى که نصيب شيکرها، هارمونيستها و سپراتيستها شده و بعلاوه اصرار عمومى براى ايجاد يک نظم جديد در جامعه انسانى و همينطور فعاليتهاى سوسياليستها و کمونيستها، که در متن اين علاقه عمومى پا گرفتهاند، باعث شده که طى سالهاى اخير افراد بسيار بيشترى در آمريکا دست به اقدامات مشابهى بزنند. از جمله آقاى گينال، يک کشيش آلمانى در فيلادلفيا، جامعهاى را بنيان گذاشته که ٢٧٠٠ جريب جنگل در ايالت فيلادلفيا خريدارى کرده، بيش از ٨٠ خانه در آنجا ساخته و هم اکنون حدود پانصد نفر را، که عمدتا آلمانى هستند، اسکان داده است. آنان صاحب يک دباغى و سفالسازى بزرگ، کارگاهها و فروشگاههاى متعددى هستند و واقعا در رفاه بسر ميبرند. احتياجى به گفتن ندارد که آنان نيز در يک جامعه متکى بر مالکيت اشتراکى زندگى ميکنند. در مورد نمونههاى زير اين وضعيت صدق ميکند. شخصى بنام هيزبى Hizby، که استاد آهنگرى از شهر پيتزبورگ (اوهايو) ميباشد، در شهر زادگاه خود جامعه مشابهى برپا نموده که سال گذشته حدود ٤٠٠٠ جريب زمين در حوالى شهر خريدارى کرد و در صدد است تا يک کلنى بر مبناى مالکيت اشتراکى بوجود آورد. بعلاوه يک کلنى مشابه در ايالت نيويورک واقع در شنيتلز Shaneateles قرار دارد که توسط يک سوسياليست انگليسى بنام جى. آ. کالينز در بهار ١٨٤٣ بنياد گذاشته شده و داراى سى عضو است، همينطور در ميندن واقع درايالت ماساچوست يک کلنى وجود دارد که از سال ١٨٤٢ حدود صد نفر در آن اسکان داشتهاند. دو کلنى ديگر در پايک کانتى واقع در ايالت پنسلوانيا وجود دارند که آنها نيز اخيرا تأسيس شدهاند. در بروک فارم ماساچوست، کلنىاى وجود دارد که در آن پنجاه عضو و سى تازه وارد بر روى ٢٠٠ جريب زمين زندگى ميکنند و يک مدرسه عالى تحت نظارت کشيشى يونيتاريست بنام گ. ريپلى تأسيس کردهاند. همينطور در نورتمپتون در همان ايالت مجتمعى وجود دارد که در سال ١٨٤٢ تأسيس شده و صد و بيست عضو آن بر روى ٥٠٠ جريب زمين، که در آن کشاورزى و دامدارى صورت ميگيرد، و همينطور در کارخانه چوببُرى، و در کارگاه ابريشمبافى و رنگرزىاش مشغول بکار هستند. و بالأخره يک کلنى مرکب از سوسياليستهاى مهاجر انگليسى در آلواليتى نزديکى ميلواکى واقع در ايالت ويسکانسين قرار دارد که سال پيش توسط توماس هانت تأسيس گرديد و بسرعت در حال توسعه است. علاوه بر اين کلنىها، گفته ميشود که چند کلنى ديگر نيز اخيرا بنيان گذاشته شدهاند هر چند که هنوز اخبار مربوط به آنها منتشر نشده است. اما به هر حال يک چيز کاملا قطعى است: آمريکايىها و بويژه کارگران فقير در شهرهاى بزرگ نيويورک، فيلادلفيا، بوستون و غيره مسأله را کاملا جدى گرفتهاند و به تأسيس انجمنهاى بسيار زيادى جهت فراهم کردن ملزومات ايجاد چنين جوامعى اقدام کردهاند. مرتبا مجتمعهاى جديدى در حال بوجود آمدن هستند. آمريکايىها ديگر از اينکه بردگان تعداد قليلى از اشخاص ثروتمند باشند که از برکت کار آنان زندگى ميکنند خسته شدهاند. و روشن است که در پرتو کوشش و زحمات فراوان اين ملت، جوامع متکى به اشتراک ثروت بزودى در بخش قابل ملاحظهاى از کشورشان بوجود خواهند آمد.
بارى، اين فقط در آمريکا نيست که چنين جوامعى بوجود آمدهاند. در انگلستان نيز تلاشهايى بمنظور ايجاد جوامع اشتراکى صورت گرفته است. رابرت اوون انساندوست در آنجا سى سال است که اين آرمان را تبليغ ميکند، تمام دارايى هنگفتش را تاکنون وقف آن نموده و دار و ندارش را صَرف کرده تا کلنى فعلى در هارمونى واقع در ايالت هامپشاير را بنيان گذارد. انجمنى که وى با اين هدف تأسيس کرد ملکى به مساحت ١٢٠٠ جريب خريدارى نمود و در آنجا جامعهاى مبتنى بر نظريات اوون بوجود آورد. اين جامعه اکنون بيش از يکصد عضو دارد که همگى در يک ساختمان بزرگ با هم زندگى ميکنند و تا کنون عمدتا به کار کشاورزى مشغول بودهاند. از آنجا که قرار بود اين کلنى از همان بدو امر نمونهاى کامل براى نظم جديد در جامعه محسوب شود، سرمايه قابل توجهى براى اين کار لازم بود و تا کنون حدود دويست هزار تالر [پوند استرلينگ معادل ٧ تالر- م] بابت آن صَرف شده است. بخشى از اين پول قرض شده بود و ميبايست طى زمانى پرداخت ميشد. در نتيجه دشواريهاى زيادى بعلت اين قرض ببار آمد و بخاطر کمبود پول بسيارى از تأسيسات اين کلنى ناتمام ماند و به مرحله سودآورى نرسيد. بعلاوه از آنجا که اعضا اين مجتمع صاحبان منحصر بفرد آن نبودند بلکه تحت نظارت مديران انجمن سوسياليستها، يعنى کسانى که اين تأسيسات به آنان تعلق دارد، قرار داشتند گاه بگاه سوء تفاهمات و نارضايتىهايى از اين بابت نيز ببار ميآمد. ولى عليرغم همه اين دشواريها، جريان کارها رو به پيشرفت است، اعضا آن بى اندازه با يکديگر خوب کنار ميآيند – همه ناظران اين نکته را تصديق ميکنند – و به يکديگر کمک ميکنند. عليرغم همه مشکلات موجوديت اين نهاد اکنون ديگر تضمين شده است. مسأله اصلى اين است که دشواريها از خود اين مجتمع ناشى نميشود بلکه به اين علت بوجود آمدهاند که هنوز اين جامعه کاملا راه نيافتاده است. اگر اينطور نبود اعضا آن ديگر مجبور نبودند که تمام درآمدشان را بابت پرداخت بهره و پولى که قرض شده بود صَرف کنند، بلکه ميتوانستند اين درآمدها را براى تکميل کردن تأسيسات مجتمع و اداره بهتر آن استفاده نمايند. و بعلاوه ميتوانستند مديرانشان را خود انتخاب کنند و دائما به رؤساى انجمن سوسياليستها وابسته نباشند.
اقتصاددانى خبره که به منظور آشنايى با وضعيت کشاورزى در انگلستان به سرتاسر اين کشور سفر کرده و گزارشات مربوطه را در روزنامه مورنينگ کرونيکل با امضاء "کسى که يک عمر شخم زده است" [اسم مستعار الکساندر سامرويل] منتشر نموده، در شماره مورخ ١٣ دسامبر ١٨٤٢ اين نشريه کلنى فوقالذکر را چنين توصيف ميکند.
نويسنده پس از عبور از منطقهاى که وضع زراعتيش بسيار بد بود و در زمينهاى آن بيش از بوته ذرت علف هرز بچشم ميخورد به دهى در آن حوالى ميرسد و در آنجا براى اولين بار در عمرش چيزى درباره سوسياليستهاى مقيم هارمونى به گوشش ميخورد. در آنجا مرد متمولى به او ميگويد که سوسياليستهاى مقيم هارمونى بر روى زمين بزرگى زراعت ميکنند، و در کار خود بسيار موفق هستند. وى همچنين اضافه ميکند که تمام شايعات دروغى که درباره اين جماعت پخش شده خلاف واقعاند، و در حقيقت اگر فقط نيمى از اهالى آن قصبه به اندازه اين سوسياليستها درستکار بودند وضعشان بمراتب بهتر ميشد. آن مرد در ادامه سخنانش ميگويد که خيلى خوب ميشد اگر زمينداران بزرگ آن منطقه به اندازه اين سوسياليستها به مردم فقير قصبه کار و شغل سودمند ميدادند. البته سوسياليستها درباره مالکيت نظرات خود را دارند ولى با اين وجود خودشان را خيلى خوب اداره ميکند و سرمشقى براى تمام آن منطقه شدهاند. وى ميافزايد: عقايد مذهبى آنان متنوع است. بعضىها به اين کليسا و عدهاى به کليساى ديگر ميروند، و هيچگاه درباره مذهب يا سياست با مرم ده صحبت نميکنند. در پاسخ به پرسش من دو نفر از آنان گفتند که هيچ عقيده ويژه مذهبى در بين آنها وجود ندارد و هر کس ميتواند به هر چه ميخواهد معتقد باشد. در ابتدا که شنيدم آنها به اين منطقه ميآيند همهمان خيلى نگران شديم. ولى اکنون دريافتهايم که آنها همسايگان بسيار خوبى هستند. سرمشق اخلاقيات خوبى براى مردم ما شدهاند، بسيارى از افراد فقير ما را شاغل کردهاند. از آنجايى که هيچگاه سعى نکردهاند که عقايدشان را به ما تحميل کنند هيچ دليلى براى آنکه از دسشان ناراضى باشيم نداريم. همه آنان رفتار محترمانه و با فرهنگ دارند و هيچکس در اين حوالى جرأت ندارد نسبت به اخلاقيات آنان ايرادى بگيرد. گزارشگر ما روايات مشابهى را از ديگران شنيد و سپس خود به هارمونى رفت. يکبار ديگر پس از گذر از زمينهايى که بد کشت شده بودند، او به يک مزرعه شلغم ميرسد که بنحو بسيار خوبى کشت شده بود و محصول آن فراوان و عالى بود. وى به دوستش که خود يک کشاورز محلى با زمين اجارهاى بود ميگويد: اگر اين شلغمها کار سوسياليستها هستند آينده آنها درخشان است. پس از اندکى او به يک گله هفتصد گوسفندى متعلق به سوسياليستها بر ميخورد که آنها نيز وضعيتى بسيار خوب داشتد، و سپس به يک عمارت وسيع زيبا و محکم ميرسد. البته هنوز در آنجا همه چيز ناتمام بود. آجر و تيرهاى چوبى پخش بودند و ديوارها نيمه ساخته و زمين کنده نشده بنظر ميآمد. به مجرد ورود به اين محل مسکونى از آنان بنحوى دوستانه و محترمانه استقبال بعمل آمد، همه جاى ساختمان به آنها نشان داده شد. در طبقه همکف يک سالن غذاخورى بزرگ و يک آشپزخانه قرار داشت. از آشپزخانه ظرفهاى پر از غذا توسط يک ماشين به سالن غذاخورى برده شده و ظروف خالى آن برگردانده ميشد. چند نفر از کودکان به تازه واردين چگونگى کارکرد ماشين را نشان دادند. اين کودکان بنحو قابل توجهى تميز بودند، لباسهاى مرتب به تن داشتند، از ظاهر سالمى برخوردار بودند و رفتارشان با نزاکت بود. زنانى که در آشپزخانه کار ميکردند نيز بسيار مرتب و متين بودند، و ميهمان تازه وارد از اينکه در بين آنهمه ظرف شسته نشده – ناهار تازه تمام شده بود - اين زنان اين چنين تميز و مرتب بودند بسيار متعجب گرديد. وسائل آشپزخانه زيباتر از آن بودند که بتوان توصيفشان کرد و استاد کار لندنى که اين تجهيزات را ساخته بود ميگفت که حتى لندن هم فقط آشپزخانههاى بسيار معدودى وجود دارند که چنين تجهيزات کامل و گرانقيمتى دارند- ملاحظهاى که ناظر ما نيز با آن توافق دارد. در کنار آشپزخانه، دستشويىها، حمام ها، زيرزمينها و اطاقهاى مجزايى قرار داشتند که اعضا مجتمع پس از پايان کار ميتوانستند در آنجا به نظافت خود بپردازند.
در طبقه بعدى سالن رقص بزرگى وجود داشت و در بالاى اين سالن اطاقهاى خواب قرار داشتند که همگى داراى اسباب و اثاثيه بسيار راحتى بودند.
باغ اين مجتمع که به مساحت بيست و هفت جريب بود، در وضعيت عالى قرار داشت و در هر گوشه اين محل کلا جنب و جوش زيادى مشاهده ميشد. در يک گوشه آجر ساخته ميشد، سنگ آهک پخته ميشد، بناها مشغول بودند و جادهها در دست احداث؛ صد جريب زمينى که بر روى آن گندم کاشته شده بود بچشم ميخورد و تازه زمينهاى بيشترى قرار بود کشت شوند. در محل ديگر چاله بزرگى براى جمعآورى کود مايع کنده ميشد و در يک جا از ترکههاى پوسيدهاى که بر روى زمين پراکنده بودند خاک گياه تهيه ميشد تا بعنوان کود از آن استفاده شود. خلاصه کلام، همه چيز بکار گرفته ميشد تا بارآورى زمين افزايش يابد.
گزارشگر ما چنين نتيجه ميگيرد:
"بنظر من ارزش هر جريب زمين اجاره شده آنان براحتى به ٣ پوند ميرسد حال آنکه آنان فقط ١٥ شلينگ بابت هر جريب ميپردازند. آنها معامله خوبى کردهاند بشرطى که از عهدهاش برآيند. مستقل از آنکه در مورد اميال اجتماعى آنها چه گفته ميشود، بايد اذعان کرد که شيوه زراعت آنان از نوع برترى است".
اجازه دهيد به اين توضيحات چيزى در مورد مقررات درونى اين جامعه اضافه کنم. اعضا با يکديگر در يک خانه بزرگ زندگى ميکنند، هر کدام اطاق خواب مجزايى دارند که از اثاثيه بسيار راحتى برخوردار است. کارهاى خانه آنان جمعا توسط چند نفر از زنان صورت ميگيرد و بدين ترتيب در وقت، هزينه و مشکلات بمقدار زيادى صرفهجويى ميشود، که در صورت وجود تعداد زيادى خانه کوچک کاملا غير ممکن هستند. بعنوان مثال، حرارت اجاق آشپزخانه بطور همزمان تمام اطاقهاى ساختمان را گرم ميکند، و توسط لولهکشى هر اطاق داراى آب گرم و سرد است. امکانات عملى و مساعد مشابه ديگرى نيز ديده ميشوند که تنها در نهادهاى جمعى امکانشان وجود دارد. کودکان به مدرسهاى فرستاده ميشوند که به اين مجتمع وابسته است و در آنجا به هزينه عمومى آموزش مييابد. والدين هر وقت بخواهند ميتوانند کودکانشان را ببينند و آموزش آنان چنان تنظيم شده که هم به رشد فکرى و جسمى آنان کمک کند و هم براى زندگى در مجتمع مفيد باشد. کودکان نه از مجادلات مذهبى و فقهى و نه از آموزش زبان يونانى و لاتين درعذابند. در عوض آنها بيشتر با طبيعت، بدن انسان و ظرفيتهاى فکرى خودشان آشنا ميشوند. کودکان خستگى ناشى از مدل معيّنى در کلاسهاى سربسته نشستن را در فضاى باز برطرف ميکنند. چرا که کلاسهاى آنان به همان اندازه که در فضاى بسته تشکيل ميشود در فضاى باز نيز برگزار ميگردد و کار کردن هم جزيى از آموزش آنان محسوب ميشود. آموزش اخلاقى آنان محدود به کاربرد يک اصل ميشود: رفتارى که دوست ندارى ديگران با تو بکنند با آنها نکن، و يا بعبارت ديگر بکار بستن برابرى کامل و عشق برادرانه.
همانگونه که گفتيم اين کلنى تحت مديريت رئيس و مديران انجمن سوسياليستهاست. اين مديران هر سال توسط کنگرهاى که هر انجمن محلى به آن يک عضو خود را ميفرستد انتخاب ميشوند. اين مديران در چهارچوب مقررات انجمن از قدرت کامل و نامحدودى برخوردارند و به کنگره جوابگو هستند. بنابراين کلنى توسط کسانى اداره ميشود که در خارج از آن زندگى ميکنند، و تحت چنين شرايطى البته سوء تفاهمات و رنجشها بوجود ميآيند. ولى حتى اگر تجربهاى در هارمونى در دست اجراست، چه بعلت ملاحظه فوق و چه بعلت مشکلات مالى، ناموفق از آب درآيد – امرى که بهيچوجه فعلا محتمل نيست – باز در آنصورت اين اتفاق دليلى بيشتر بر مطلوبت جوامع متکى بر ثروت اشتراکى است. چه اينکه اين مشکلات هر دو ريشه در اين حقيقت دارند که اشتراک ثروت در اين مجتمع بطور کامل تحقق نيافته است. اما عليرغم همه اينها موجوديت کلنى تضمين شده است، و حتى اگر نتواند کار خود را با سرعت زياد پيش برده و آن را به سرانجام برساند، حداقل مخالفين آن از لذت مشاهده فروپاشىاش محروم خواهند ماند.
بنابراين ميبينيم که جوامع متکى بر اشتراک ثروت به هيچ وجه ناممکن نيستند و بلکه برعکس، همه اين تجارب کاملا موفق بودهاند. همچنين ميبينيم که مردمى که در جوامع اشتراکى زندگى ميکنند در ازاى کار کمتر از زندگى بهترى برخوردار هستند، از فراغت بيشترى براى رشد فکريشان بهرهمند شدهاند، و کلا در مقايسه با همسايگانشان، که مالکيت خصوصى را حفظ کردهاند، آدمهاى بهتر و با فرهنگترى هستند، و تمام اين ادعاها تاکنون توسط آمريکاييان، انگليسىها، فرانسوىها و بلژيکىها و تعداد زيادى آلمانى تأييد شده است. اکنون در هر کشورى افرادى وجود دارند که مشغول تبليغ اين ايدهآل هستند و کمر به تحقق امر جوامع اشتراکى بستهاند.
اين مسأله براى همه مهم است، اما براى کارگران فقيرى که هيچ چيز ندارند، کارگرانى که زندگى فرداىشان را از قِبل دستمزدى که امروز دريافت کردهاند ميگذرانند و هر لحظه ممکن است بعلت اتفاقات اجتنابناپذير و پيشبينى نشده به فلاکت کشانده شوند اهميت بسيار خاصى دارد. جامعه اشتراکى به آنان دورنماى يک زندگى امن و مستقل را ميدهد که در آن نگرانى جايى ندارد، زندگى که طى آن آنها از حقوقى کاملا برابر با کسانى برخوردار خواهند بود که امروز، با استفاده از ثروتشان کارگران را به بردگان خويش تبديل ميکنند. اين کارگران کسانى هستند که مسأله برايشان بيشترين اهميت را دارد. در کشورهاى ديگر کارگران اکنون هسته اصلى جريانى را تشکيل ميدهند که خواهان اشتراک ثروت است. و اين همچنين وظيفه کارگران آلمانى است که بطور جدى به آن توجه نمايند.
اگر کارگران در بين خودشان متحد شوند، به همديگر متکى شوند و يک هدف را دنبال کنند، بينهايت از ثروتمندان قدرتمندتر خواهند بود. و بعلاوه اگر آنها چنين هدف منطقى را مد نظر داشته باشند، هدفى که خواهان بهترين چيزها، يعنى جامعه اشتراکى، براى کل بشريت است، در آنصورت بديهى است که با هوشترين و بهترين افراد از ثروتمندان نيز موافقتشان را با کارگران اعلام کرده و از آنان حمايت خواهند نمود. و هم اکنون افراد متمول و با فرهنگ بسيارى در همه نقاط آلمان وجود دارند که علنا از اشتراک ثروتها اعلام حمايت کردهاند و از مطالبات مردم براى دست يافتن به چيزهاى خوب جهان، که طبقه ثروتمند از آن خود کرده، دفاع ميکنند.
مترجم: فرهاد بشارت
اين مطلب در اواسط اکتبر ١٨٤٤ توسط انگلس به آلمانى نوشته شده و براى ترجمه فارسى از ترجمه انگليسى آن در جلد ٤ کليات آثار مارکس – انگلس صفحات ٢١٤ تا ٢٢٨ استفاده شده است.
بازنويسى از روى "کمونيست" ارگان مرکزى حزب کمونيست ايران شماره ٥٢ و ٥٣، نسان نودينيان مارس ٢٠٠٨
MarxEngles.public-archive.net #ME0121fa.html
|