جنبشهای کارگری
فريدريش انگلس، ١٨٤٥
حتی اگر منهم به کرات و در جزئيات ثابت نميکردم، اين را بايد پذيرفت که کارگران انگليسی در چنين وضعی نميتوانند احساس آسودگی کنند، وضعيت آنها طوری نيست که در آن يک نفر يا تمام يک طبقه از انسانها بتوانند، آنطور که شايسته انسان است، فکر و احساس و زندگی کنند. بنابراين کارگران ناچارند بکوشند که از اين شرايط وحشيانه رهايی يابند و موقعيتی بهتر و انسانیتر برای خود بدست آورند. و آنها بدون حمله به منافع بورژوازی، که همانا استثمار کارگران است، قادر به انجام اين کار نخواهند بود. اما بورژوازی با تمام نيرويی که ثروتش و قدرت دولتی در اختيار او ميگذارد از منافع خود دفاع ميکند. به نسبتی که کارگران عزم به تغيير اوضاع موجود بکنند، به همان نسبت هم بورژوازی مانند يک دشمن قسم خورده در مقابلشان خواهد ايستاد.
بعلاوه در هر لحظه به کارگران اين احساس دست ميدهد که بورژوازی با او مانند يک کالا، مانند مايملک خودش رفتار ميکند و به همين دليل، اگر هيچ دليل ديگری هم نباشد، او بايد بعنوان دشمن بورژوازی بپاخيزد. من در صفحات گذشته به صد طريق ثابت کردم، و ميتوانستم به صد جور ديگر هم نشان بدهم، که کارگر فقط با کينه ورزيدن و شورش عليه بورژوازی ميتواند انسانيت خود را حفظ کند. اين آموزش کارگران، يا اگر دقيقتر گفته باشيم نياز آنها به آموزش، و وفور خون گرم ايرلندی در رگهای طبقه کارگر انگلستان است که به آنها توانايی اعتراض با شديدترين شور و هيجان را عليه ستمگری طبقه متملک ميدهد. امروز کارگر انگليسی ديگر يک انگليسی، يک انسان پول پرست حسابگر نظير همسايه متملکش نيست. او احساسات تکامل يافتهتری دارد و شور و هيجان روزافزونی که بر او غالب شده سردی ذاتی مردم شمال را در وی تحتالشعاع قرار ميدهد. رشد آن ادراکی، که آنقدر تمايلات خودخواهانه بورژوازی انگلستان را تقويت مينمايد، ادراکی که خودخواهی را به خصوصيات غالب او تبديل کرده و تمام نيروی احساسش را روی يک نقطه، يعنی حرص پول، متمرکز نموده، در کارگر وجود ندارد. کارگری که در عوض شور و هيجانش مانند خارجيان قوی و نيرومند است. مليت انگليسی در کارگر از بين رفته است.
اگر، همانطور که ديديم، برای کارگر جهت متجلی کردن انسانيتش هيچ زمينهای جز مخالفت و مبارزه با تمام شرايط زندگيش نمانده، پس طبيعی است که درست در اين مخالفت او انسانترين و شريفترين آدمها بوده و شايسته بيشترين همدردی باشد. ما نشان خواهيم داد که تمام نيرو و همه تلاشهای کارگران متوجه اين نکته است و اينکه حتی کوششهايشان برای کسب آموزش عمومی تماما در رابطه مستقيم با آن قرار ميگيرد. البته بايد به اَعمال خشن و حتی وحشيانه پراکنده نيز اشاره بکنيم. اما همواره بايد در نظر داشت که در انگلستان جنگ اجتماعی آشکارا در جريان است، و در حالی که نفع بورژوازی در اين است که اين جنگ را عوامفريبانه، تحت پوشش صلح و حتی انساندوستی پيش ببرد، تنها نشان دادن اوضاع واقعی و از بين بردن عوامفريبی است که ميتواند به کارگران کمک کند. بعبارت ديگر حتی خشنترين حملات کارگران عليه بورژوازی و خادمينش صرفا بروز آشکار آن چيزی است که بورژوازی مخفيانه و حيلهگرانه عليه کارگران مرتکب ميشود.
شورش کارگران مدتی کوتاه پس از اولين توسعه صنعتی آغاز گشت و از مراحل مختلفی گذشته است. من در فرصت ديگرى بايد به بررسی اهميت آنها در تاريخ مردم انگليس بپردازم و در اينجا به حقايق آشکاری که به مشخص کردن شرايط پرولتاريای انگليس کمک مينمايد بسنده ميکنم.
اولين، خامترين و بیثمرترين شکل اين شورش بزهکاری بود. کارگر در فقر و تيرهروزی بسر ميبُرد و ميديد که وضع کسان ديگری بهتر از اوست. برايش قابل فهم نبود چرا او، که بيش از فلان ثروتمند بيکاره برای جامعه کار ميکند، بايد کسی باشد که تحت اين شرايط رنج بکِشد. فقر بر احترام موروثیاش نسبت به تقدس مالکيت چيره شد و دست به دزدی زد. ما ديديم که چگونه با گسترش صنايع جنايت نيز بيشتر شد، و چطور تعداد دستگيريهای سالانه در رابطه مستقيم با تعداد عدلهای مصرف شده پنبه قرار دارد.
اما کارگران بزودی دريافتند که بزهکاری حلّال مشکلات نيست. شخص بزهکار صرفا ميتوانست منفردا، مثل يک فرد تنها، عليه نظام موجود در جامعه اعتراض کند. تمام قدرت جامعه عليه هر فرد بزهکار بکار ميافتاد و او را با برتری عظيم خود خرد ميکرد. مضافا اينکه دزدی ناپختهترين شکل اعتراض بود و به همين دليل هم که شده، هر قدر هم که کارگران احتمالا در نهان آن را تأييد ميکردند، هيچوقت به بيان همگانی افکار عمومی آنان تبديل نشد. اولين باری که آنها بمثابه يک طبقه مخالفت خود را عليه بورژوازی بيان کردند وقتی بود که در آغاز دوره رشد صنعت به مقاومت در مقابل بکارگيری ماشينآلات برخاستند. اولين مخترعين، اوکرايت و ديگران، درست به همين شکل مورد پيگيرد قرار گرفتند و ماشينهايشان منهدم شد. بعدها به کرّات شورشهايی عليه ماشينآلات اتفاق افتاد که وقايعشان تقريبا موبمو شبيه اغتشاشات چاپچيان "بوهميا" در سال ١٨٤٤ بود. کارخانهها ويران شده و ماشينها در هم شکسته ميشدند.
ولی اين شکل از مخالفت هم منفرد بوده و محدود به مناطق خاصی ميشد، و فقط يک جنبه از مناسبات اجتماعی کنونی ما را هدف قرار ميداد. و به محض اينکه هدف لحظهای حاصل ميگشت، تمام سنگينی قدرت اجتماعی بر خطاکاران بيدفاع فرود ميآمد و آنها را هر طور که مايل بودند مجازات ميکردند. در اين ضمن ماشينآلات هم عليرغم همه اينها بکار گرفته ميشدند. پس لازم بود تا شکل نوينی برای اعتراض يافته شود.
در اين مقطع يک قانون، که در پارلمان دست نخورده اليگارشی محافظهکار قديمی به تصويب رسيد، به کمک آمد. قانونی که بعدها، پس از آنکه لايحه رفرم، تمايزات بين پرولتاريا و بورژوازی را قانونيت بخشيد و بورژوازی را طبقه حاکمه گردانيد، هيچگاه به تصويب مجلس عوام نميرسيد.
... قانون در سال ١٨٢٤ به اجرا گذاشته شد و همه قوانينی ک تا آنزمان همياری بين کارگران را برای اهداف کارگری ممنوع ميکردند لغو نمود. کارگران حق تشکل آزادانه را که تا آن زمان به اشراف و بورژوازی اختصاص داشت بدست آوردند. البته اين درست است که تشکلهای مخفی در بين کارگران پيشتر هم وجود داشتند، اما هيچوقت به دستاوردهای قابل توجهی نرسيده بودند. همانوط ک "سايمون" شرح ميدهد در اسکاتلند در سال ١٨١٢ کارگران بافنده "گلاسکو" به يک اعتصاب عمومی دست زدند که توسط يک انجمن مخفی ترتيب داده شده بود. اين کار در سال ١٨٢٢ تکرار شد و به همين علت هم به چهره دو کارگر، که مايل به پيوستن به انجمن نبودند و به همين علت هم از جانب اعضاء اتحاديه بمثابه خائن به طبقه خود تلقی ميشدند جوهر گوگرد پاشيدند. هر دوی آنها در اثر جراحات وارده بينايی خود را از دست دادند. و نيز در سال ١٨١٨ انجمن معدنچيان اسکاتلند آنقدر قوی بود که يک اعتصاب عمومی را سازمان دهد. اين انجمنها از اعضای خود سوگند وفاداری و رازداری ميطلبيدند، ليستهای منظم و مستمر، خزانهدار، حسابدار، و شعبههای محلی داشتند. اما حالت مخفی که در آن همه اين کارها انجام ميشد مانع از رشد اين انجمنها ميگشت. ولی در عوض زمانی که کارگران در سال ١٨٢٤ حق تشکل آزادانه را بدست آوردند اين تشکلها در سراسر انگلستان بسرعت گسترش يافته و قدرت بزرگی بدست آوردند. در همه شاخههای صنعت اتحاديههای صنفی با هدف آشکار دفاع از کارگران منفرد در مقابل ستم و تسامح بورژوازی شکل گرفتند. اهداف آنها عبارت بودند از مذاکره جمعی، بعنوان يک نيرو، با کارفرمايان بمنظور تنظيم مزد بر اساس سود کارفرما، افزايش آن در فرصت مناسب و حفظ يکنواختی مزد در هر حرفه در سراسر کشور. از اينرو آنها تلاش ميکردند با سرمايهداران بر سر يک جدول مزد، که همه جا ميبايست مورد استناد قرار بگيرد، به توافق برسند و کارگران تحت استخدام آن سرمايهدارانی را که حاضر به پذيرش اين نبودند به اعتصاب فرا ميخواندند. بعلاوه آنها ميخواستند تا بوسيله محدود کردن تعداد کارآموزان تقاضا برای نيروی کار را بالا نگهداشته و در نتيجه سطح دستمزدها را بالا نگهدارند. حتیالامکان با کاهش غيرمستيم دستمزدها، که بخاطر بکارگيری ماشينآلات و ابزار کار جديد توسط کارفرمايان رخ ميداد، به مقابله برخيزند و بالأخره به کارگران بيکار کمکهای مالی نمايند. آنها اين کار را يا مستقيما و يا با صدور کارتی انجام ميدهند که حاملش بعنوان "عضو انجمن" برسميت شناخته شده و کارگر با آن کارت از محلی به محل ديگر ميرود، مورد حمايت رفقای کارگرش قرار ميگيرد و در مورد بهترين امکان پيدا کردن کار اطلاعات کسب ميکند. اين کار "خانه بدوشی" و کارگر در جستجوی کار "خانه بدوش" ناميده ميشود. برای دستيابی به اين اهداف يک رئيس و يک منشی کار ميکنند و حقوق ميگيرند (چون انتظار نميرود هيچ کارفرمايی بخواهد چنين کسانی را استخدام کند) و يک کميته حق عضويتهای هفتگی را جمع کرده و بر خرج شدن اين پول در راه اهداف انجمن نظارت ميکند. هر وقت ممکن و مفيد تشخيص داده ميشد صنفهای مختلف يک ناحيه در يک فدراسيون متحد شده و در مواقع معين اجلاس نمايندگانشان را برگزار ميکردند. در مواردی کوشش شده که کارگران يک بخش از صنعت در تمام انگلستان در يک اتحاديه بزرگ جمع شوند، و چندين بار تلاش شده (اولين بار در سال ١٨٣٠) تا يک اتحاديه عمومی برای همه حرفهها در سطح کل امپراتوری، با سازمانهای مشخص هر حرفه در درون آن، بوجود آيد. ولی اين اتحاديهها عمر درازی نداشتند و بندرت حتی برای يک لحظه موجوديت مييافتند، چرا که يک هيجان عمومی فوقالعاده لازم است تا چنين فدراسيونی را ممکن و مؤثر سازد.
شيوههايی که معمولا اين اتحاديهها برای دستيابی به اهداف خود در پيش ميگيرند عبارتند از: اگر يک يا چند کارفرما از پرداخت مزد تعيين شده توسط اتحاديه خودداری نمايند، آنگاه يک هيأت نمايندگی پيش او فرستاده ميشود و يا تومار امضاء شدهای به او داده ميشود (ميبينيد که کارگران بلدند چگونه قدرت مطلق خدای کارخانه را در قلمرو کوچکش مد نظر داشته باشند). اگر معلوم شود که اين کار بيفايده است اتحاديه به کارکنان دستور ميدهد که کار را متوقف کنند و همه کارگران به خانه ميروند. اگر يک يا چند کارفرما از تنظيم مزدها مطابق آنچه که اتحاديه پيشنهاد کرده سر باز زنند، اين اعتصاب بخشی خواهد بود، و در صورتی که همه کارفرمايان در يک صنعت چنين کنند آنوقت اعتصاب عمومی ميشود. امکانات قانون اتحاديه، با فرض اينکه اعتصاب پس از سر رسيد موعد اخطار قانونی صورت بگيرد، تا اين حد است. ولی هميشه کار بدين منوال نيست. اين امکانات قانونی، در شرايطی که عدهای از کارگران عضو اتحاديه نيستند و يا وقتی که عدهای از اعضای آن بعلت امتيازات موقتی که بورژوازی ميدهد از اتحاديه جدا شوند، بسيار ضعيف هستند. بخصوص به هنگام اعتصاب بخشی، کارفرما به آسانی ميتواند از بين اين گوسفندان سر به زير (که به اعتصابشکن معروف هستند) عدهای را اجير کند و تلاشهای کارگران متحد را بیثمر سازد. اين اعتصابشکنان معمولا توسط اعضای اتحاديه مورد تهديد، توهين، ضرب و شتم و يا نوعی آزار ديگر قرار گرفته و خلاصه به هر شکل ممکن ترسانده ميشوند. متعاقبا پيگرد قانونی شروع ميشود و، از آنجا که بورژوازی طرفدار قانون، خود قدرت را در دست دارد، تقريبا هر دفعه با اولين حرکت غير قانونی اتحاديه و اولين اقدامات قانونی عليه اعضا آن توان اتحاديه در هم شکسته ميشود.
تاريخ اين اتحاديهها يک سلسله طولانی از شکستهای کارگران است که با برخی پيروزيهای منفرد قطع ميشود. طبعا همه اين تلاشها نميتوانند اين قانون اقتصادی را، که مزد بر اساس رابطه عرضه و تقاضا در بازار کار تعيين ميشود، تغيير دهد. از اينرو اتحاديهها در مقابل تمامی نيروهای بزرگی که بر اين رابطه اثر ميگذارند ناتوانند. در يک بحران تجاری اتحاديه مجبور است يا خود مزدها را کاهش دهد و يا کاملا منحل شود، و زمانی که تقاضا برای نيروی کار بطور قابل ملاحظهای افزايش مييابد اتحاديه نميتواند سطح دستمزدها را بيش از آن مقداری تعيين کند که بطور خودبخودی در اثر رقابت درونی سرمايهداران بدست خواهد آمد. اما اتحاديهها در مقابله با عوامل منفرد و جزئی نيرومند هستند. اگر کارفرما انتظار مخالفت متمرکز و جمعی نميداشت، بخاطر منافع شخصی خويش مزدها را به سطح هر چه کمتری کاهش ميداد. در حقيقت مبارزه رقابت آميزی که وی بايد عليه کارفرمايان ديگر انجام دهد او را به اين کار مجبور مينمود و مزدها بزودی به حداقل کاهش مييافتند. ولی اين رقابت درونی سرمايهداران، در شرايط عادی، بعلت مخالفت کارگران بنحوی محدود ميشود. هر کارخانهداری ميداند، که پيامد کاهش مزدی که بنا به شرايط بر حق نباشد، شرايطی که گريبان رقبايش را هم گرفته، يک اعتصاب خواهد بود که بدون شک به وی ضرر ميزند. چرا که سرمايهاش در طول اعتصاب راکد ميماند و ماشينآلاتش زنگ خواهند زد، حال آنکه در چنين موقعيتی بسيار بعيد است که او بتواند کاهش مزد را بکرسی بنشاند. تازه او مطمئن است که اگر موفق شود رقبايش نيز از او پيروی خواهند کرد، بهای محصولاتی که توليد ميشوند را پايين خواهند آورد و بدين سان وی را از ثمره اقدامش بیبهره خواهند نمود. بعلاوه اتحاديهها اغلب بعد از يک بحران موجب ميشوند که دستمزدها با سرعت بيشتری، بيشتر از آنچه در غير اين صورت ميتوانست رخ دهد، افزايش يابند. آخر نفع کارخانهدار در اين است که افزايش دستمزدها را، مادام که رقابت بين کارخانه داران آن را الزامی نکرده، به تعويق بياندازد. اما اکنون کارگران، بمحض آنکه بازار بهبود مييابد، طالب افزايش دستمزد هستند و، بعلت کاهش عرضه تعداد کارگرانی که تحت چنين شرايطی ميتوانند در اختيار وی قرار گيرند، قادرند خواستهشان را به کرسی بنشانند. اما برای مقاومت در مقابل عوامل مهمتری که بازار کار را تحت تأثير قرار ميدهند اتحاديهها توانايی ندارند. در چنين مواردى گرسنگی بتدريج کارگران اعتصابی را واميدارد تحت هر شرايطی دوباره بکار بپردازند. همين که چند نفر بکار بپردازند ديگر قدرت اتحاديه در هم شکسته ميشود، چرا که اين چند اعتصابشکن، همراه با ذخاير کالاهايی که هنوز در بازار موجودند، به بورژوازی امکان ميدهند که بر بدترين پيامدهای توقف در توليد فايق آيد. بزودی صندوق اتحاديهها بعلت کثرت کسانی که محتاج کمک هستند خالی ميشود، اعتباری که دکانداران با بهره زياد ميدهند پس از مدتی قطع ميگردد، و احتياج کارگران را وادار ميسازد تا باز يوغ بورژوازی را بگردن گيرند. اما اعتصابات اکثرا به ضرر کارگران تمام ميشوند، چرا که کارخانهداران بخاطر منافع خودشان (لازم است گفته شود که فقط مقاومت کارگران اين را در رده منافع سرمايهداران قرار داده است) ناگزيرند از هر گونه کاهش دستمزد بيفايده اجتناب ورزند، حال آنکه کارگران در کاهش مزد ناشی از وضعيت تجارت، بدتر شدن وضع خودشان را احساس ميکنند و مجبورند در مقابل آن، تا آنجا که در توان دارند، به دفاع از خودشان برخيزند.
حتما خواهند پرسد، پس چرا کارگران در چنين مواردی که بيهودگی اين اقدامات آشکار است، دست به اعتصاب ميزنند؟ به اين دليل ساده که آنها بايد عليه هر کاهشی در دستمزد، حتی اگر ضرورت تجاری آن را تحميل کرده باشد، اعتراض نمايند. چرا که آنها احساس ميکنند بايد اعلام نمايند که بعنوان انسان نبايد مجبور به سر فرود آوردن در مقابل اوضاع اجتماعی باشند، بلکه اين اوضاع اجتماعی است که بايد در مقابل آنها بعنوان انسان تسليم گردد. چرا که سکوت از جانب آنها بمعنی برسميت شناختن اين اوضاع اجتماعی، و تأييد اين حق بورژوازی خواهد بود که در شرايط مناسب تجاری کارگران را استثمار کند و در شرايط بد آنها را به مرگ ناشی از گرسنگی بسپارد. تا زمانی که کارگران هرگونه احساس انسانی را از دست ندادهاند بايد عليه اين وضعيت اعتراض کنند. و اينکه چرا بدين گونه و نه بگونهای ديگر اعتراض ميکنند به اين علت است که مردم انگليس اهل عمل هستند و اعتراض خودشان را با عمل بيان ميکنند و مانند آلمانیها اهل تئوری نيستند که هر وقت اعتراضشان بدرستی ثبت و بايگانی شد سر بر بالين بگذارند و اجازه دهند که اعتراض هم مانند اعتراض کننده در بايگانی به آرامی بخواب برود. مقاومت فعال کارگران انگليسی اين تأثير را دارد که حرص پول بورژوازی را در حدود مشخصی نگهداشته و مخالفت کارگران نسبت به قدرت مطلق سياسی و اجتماعی بورژوازی را زنده نگاه ميدارد، و البته در عين حال کارگران را وادار به اين اعتراف ميکند که برای در هم شکستن قدرت طبقه حاکمه چيزی بيش از اتحاديههای صنفی و اعتصاب لازم است. اما آنچه که به اين اتحاديهها و اعتصابهايی که برپا ميدارند اهميت واقعی ميبخشد اين است که آنها اولين کوشش کارگران برای نفی رقابتاند. آنها درک اين حقيقت را ميرسانند که سلطه بورژوازی تماما به رقابت بين خود کارگران، يعنی بر نياز آنها به اتحاد، استوار است. و دقيقا به اين دليل که اتحاديهها، هر چند يکجانبه و محدود، عصب حياتی نظم اجتماعی فعلی را هدف قرار ميدهند آنقدر وجودشان برای اين نظم اجتماعی خطرناک است. برای حمله کارگران به بورژوازی و همراه آن به تمام نظام موجود جامعه، هيچ نقطهای حساستر از اين نيست. اگر رقاتب درونی کارگران از بين برود، اگر همهشان مصمم باشند که ديگر اجازه ندهند بورژوازی آنها را استثمار کند، آنوقت حاکميت مالکيت بپايان رسيده است. اگر دستمزدها به رابطه عرضه و تقاضا و اوضاع تصادفی بازار کار وابستهاند صرفا به اين دليل است که کارگران تا بحال ميپذيرفتهاند که با آنها بمثابه يک کالا، که خريد و فروش ميگردد، رفتار شود. هر لحظه کارگران تصميم بگيرند که ديگر خريده و فروخته نشوند، زمانی که آنها، در تعيين ارزش کار، در مقام انسانی که علاوه بر نيروی کار صاحب اراده هم هست ظاهر شوند، در آن زمان تمام اقتصاد سياسی امروز به پايان ميرسد.
البته اگر کارگران از برانداختن رقابت ميان خودشان فراتر نروند، قوانينی که نرخ دستمزد را تعيين ميکنند در طول زمان دوباره جان خواهند گرفت. اما اگر آنها حاضر نيستند به عقب برگردند، و اجازه دهند که رقابت از نو در ميانشان بوجود آيد، بايد از اين مرحله فراتر روند. بدين ترتيب ضرورت آنها را وادار ميکند که پس از پيشروی تا اين مرحله، از آن فراتر روند و نه فقط يک شکل از رقابت بلکه نفس رقابت را تماما ملغی نمايند، و چنين هم خواهند کرد. کارگران هر روز به روشنی بيشتری در مييابند که رقابت برای آنها چه معنايی دارد، آنها بسيار روشتنتر از بورژوازی درمييابند که رقابت درونی سرمايهداران با دامن زدن به بحرانهای تجاری به کارگران هم فشار ميآورد، و در نتيجه اين شکل از رقابت هم بايد ملغی گردد. آنها بزودی در خواهند يافت که اين کار را چگونه به انجام برسانند.
نيازی به گفتن ندارد که اين اتحاديهها چه سهم بزرگی در دامن زدن به نفرت تلخ کارگران عليه طبقه متملک ادا ميکنند. از اينرو از اين اتحاديهها - با يا بدون اجازه رهبری آنها - در مواقع فوقالعاده هيجانی اقداماتی سر ميزند که فقط با نفرتی که به سرحد استيصال رسيده، و با شور و هيجان وحشی که کنترل پذير نيست، قابل توضيح است. حملات با جوهر گوگرد، که در صفحات پيشين نقل شد، و موارد ديگری که من به چند تايش در اينجا اشاره ميکنم از جمله اين اقدامات هستند. در سال ١٨٣١ به هنگام يک جنبش خشن کارگری کارخانهدار جوانی بنام آشتن از هايد، در نزديکی منچستر، در حين گذر از يک مزرعه در وقت غروب مورد اصابت گلوله قرار گرفت و هيچ رد پايی از ضارب بدست نيامد. شکی نيست که اين يک اقدام انتقامجويانه از جانب کارگران بود. آتشافروزی و انفجارات عمدی هم خيلی معمول هستند. جمعه ٢٩ سپتامبر ١٨٤٣، تلاشی بمنظور منفجر کردن کارخانه چوببُری پادگين، واقع در خيابان هوارد شفيلد، بعمل آمد. از يک لوله آهنی سربسته پر از باروت برای اينکار استفاده شده بود که خسارت قابل توجهی ببار آورد. روز بعد، ٣٠ سپتامبر اقدام مشابهی در کارخانه چاقو و سوهان سازی "ايتسون" واقع دز "شيلز مور" نزديکی شفيلد، رخ داد. آقای ايتسون بعلت شرکت فعال در جنبشهای بورژوايی، بعلت سطح پايين دستمزدها، بعلت استخدام منحصر اعتصابشکنان و سوءاستفاده از "قانون مستمندان" به نفع خويش، نفرت همگانی را عليه خود برانگيخته بود. وی در زمان بحران ١٨٤٢، اسم آن کارگرانی که حاضر به قبول مزدهای کاهش يافته نبودند را بعنوان اشخاصی که امکان کار دارند ولی از پذيرفتن آن سر باز ميزنند گزارش کرده بود. در نتيجه اين اقدام کمکهای ناشی از قانون "مستمندان" شامل اين دسته از کارگران نشده و آنها مجبور به قبول مزدهای کاهش يافته گرديدند. انفجار خسارات قابل توجهی ببار آورد و همه کارگرانی که برای تماشا به محل کارخانه ميآمدند صرفا از اين بابت که تمام کارخانه از بين نرفته است اظهار تأسف ميکردند. جمعه ٦ اکتبر سال ١٨٤٣، کوششی برای آتش زدن کارخانه "اينسورث و کرامپتون" در بوستون بعمل آمد که خسارتی بهمراه نداشت. در مدت زمانی کوتاه اين سومين يا چهارمين اقدام از نوع خود در اين کارخانه بود. در اجلاس انجمن شهر شفيلد در روز چهارشنبه ١٠ ژانويه ١٨٤٤، رئيس پليس يک وسيله چدنی که آشکارا به منظور ايجاد انفجار ساخته شده بود را بنمايش گذاشت. اين وسيله، پر از ٢ کيلو باروت و با فتيلهای که روشن شده ولی عمل نکرده بود در کارخانه آقای "کيچن" واقع در خيابان "ادل" شفيلد پيدا شده بود. روز يکشنبه ٢١ ژانويه انفجاری بوسيله يک بسته باروت در چوببُری "بنتلی و وايت" واقع در "بری-لانکاشاير" رخ داد و خسارت قابل توجهی ببار آورد. پنجشنبه اول فوريه ١٨٤٤، کارخانه "سوهو ويل وُرکس" در شفيلد آتش زده شده و کاملا از بين رفت. اينها شش مورد از اين قبيل در چهار ماه ميباشند که صرفا از نفرت کارگران نسبت به کارگران مايه ميگيرند. اينکه چه وضعيت اجتماعی وقوع چنين چيزهايی را ممکن ميگرداند، ديگر نيازی به توضيح ندارد. اين حقايق به اندازه کافی نشان ميدهند که در انگلستان، حتی در دورههای رونق تجارت مثل سال ١٨٤٣، جنگ اجتماعی به صراحت و آشکارا جريان دارد و بورژوازی انگليس هنوز که هنوز است به هوش نميآيد. اما موردی که به رساترين وجه گوياست، مورد "تاگسهای گلاسکو" است که از ٣ تا ١١ ژانويه ١٨٣٨، در دادگاه ولايتی محاکمه شدند. از محاکمات چنين برميآيد که اتحاديه پنبهريسان، که از سال ١٨١٦ در اينجا موجوديت داشته، دارای قدرت و تشکيلات استثنايی بوده است. اعضای آن بوسيله سوگندی متعهد ميشدند که تابع تصميمات جمع باشند، اتحاديه در طول هر اعتصاب دارای کميتهای سرّی بود که بر دارايی اتحاديه کنترل کامل داشت و اعضای اتحاديه افراد اين کميته را نميشناختند. اين کميته برای سر اعتصابشکنان، کارخانهداران منفور و آتشسوزی در کارخانهها جايزه تعيين ميکرد. کارخانهای که بجای مردان عدهای اعتصابشکن زن برای ريسندگی استخدام کرده بود بدين ترتيب به آتش کشيده شد. مادر يکی از اين زنان بنام خانم "مکفرسون" بقتل رسيد و اتحاديه هر دوی قاتلين را به خرج خود به آمريکا فرستاد. پيشتر، در سال ١٨٢٠، يک اعتصابشکن بنام "مککواری" مورد اصابت گلوله قرار گرفت و مجروح شد، و ضارب برای اينکار ٢٠ پوند از اتحاديه دريافت کرد. ضارب بعدا شناخته شد و مادامالعمر به تبعيد فرستاده شد. بالأخره، در ماه مه سال ١٨٣٧، بدنبال يک اعتصاب در کارخانجات "اوت بنک" و "مايل اند" اعتشاشاتی بروز کرد که طی آنها حدود ١٢ اعتصابشکن مضروب شدند. اغتشاشات تا ماه ژوئيه آن سال ادامه داشتند و در اين ماه اعتصابشکنی بنام اسميت آنچنان مضروب شد که به مرگش انجاميد. در اين زمان اعضای کميته دستگير شدند، تحقيقاتی آغاز گرديد و اعضای رهبری کميته بجرم شرکت در توطئهها، مضروب کردن اعتصابشکنان، و آتشسوزی در کارخانه "جيمز و فرانسيس وود" به ٧ سال تبعيد محکوم گرديدند. آلمانيهای خوب ما در مورد اين داستان چه ميگويند؟ طبقه متملک، و بخصوص بخش کارخانهدار آن که در تماس مستقيم با کارگران قرار دارد، به خشنترين وجهی عليه اين اتحاديهها رجزخوانی ميکند و مستمرا تلاش مينمايد تا به کارگران بيفايده بودن آنها را با اتکاء به دلايلی ثابت نمايد که از نظر اقتصادی کاملا درست هستند، اما درست به همين علت تا اندازهای نامربوط، و کاملا بیتأثير روی ادراک کارگران ميباشند. همين حرارت و تعصب بورژوازی نشان ميدهد که در اين موضوع ذينفع است، و صرف نظر از خسارات بلاواسطهای که يک اعتصاب ببار ميآورد در اينجا مطلب از اين قرار است که هر چه به جيب کارخانهدار سرازير ميشود ضرورتا از جيب کارگران بيرون ميآيد. بنابراين حتی اگر کارگران به نقش اتحاديهها در لگام زدن به رقابت اربابان برای کاهش دستمزدها واقف نبودند، دستکم بطور قياسی هم که شده، در يک درگيری به اين دليل ساده جانب اتحاديهها را ميگيرند که دشمنانشان يعنی کارخانهداران لطمه ببينند. در جنگ ضرر يک طرف منفعت طرف ديگر است، و از آنجا که کارگران در موضعی خصمانه نسبت به کارفرماهايشان قرار دارند آنها صرفا همان کاری را ميکنند که سلاطين بزرگ وقتی درگير جنگ شوند انجام ميدهند.
|