مبارزات طبقاتى در فرانسه - ١٨٤٨ تا ١٨٥٠ - کارل مارکس
فصل سومنتايج سيزدهم ژوئن ١٨٤٨
در بيستم دسامبر ژانوس جمهورى مشروطه تنها يک چهرهاش را نشان داده بود، چهره مجريه با نيمرخ سطحى و مبهم لوئى بناپارت؛ در بيست و هشتم مه چهره ديگرش را رو کرد، چهره مقننه، را پوشيده از علائم زخمى که بى بند و بارىهاى بى حساب تجديد سلطنت ژوئيه از خود بجاى گذارده بود. جمهورى مشروطه با مجلس ملى مقننه کامل شد، يعنى شکل دولتى جمهورىاى که در آن تسلط طبقه بورژوا تثبيت شده بود. يعنى تسلط جمعى دو فراکسيون بزرگ سلطنتطلب که بورژوازى فرانسه را تشکيل ميدادند، اورلئانيستها و لژيتيميستهاى مؤتلف، يعنى حزب نظم. در حالى که جمهورى فرانسه به اين ترتيب بمثابه مِلکى به چنگ ائتلاف احزاب سلطنتطلب ميافتاد، همزمان با آن نيروهاى ضد انقلابى اروپا، جهادى عليه آخرين پناهگاههاى انقلاب مارس براه انداختند. روسيه به مجارستان تجاوز کرد، پروس عليه ارتش مشروطه آلمان براه افتاد؛ اودينو رم را بمباران کرد. بحران اروپا ظاهرا به نقطه عطف تعيين کنندهاى نزديک ميشد، چشم اروپا به پاريس متوجه بود و چشم پاريس به مجلس مقننه.
در يازدهم ژوئن لدرو-رولن بر تريبون مجلس مقننه رفت. او سخنرانى نکرد؛ بلکه بازخواستى عريان، بى تکلّف، واقعى، متمرکز و قاطع عليه کابينه فرموله کرد.
حمله به رم، حمله عليه قانون اساسى است و حمله به جمهورى رم، حمله عليه جمهورى فرانسه. ماده ٥ قانون اساسى چنين ميگويد: "جمهورى فرانسه نيروى نظامى خود را هيچگاه عليه آزادى هيچ خلقى بکار نميگيرد" - و رئيس جمهور، ارتش فرانسه را عليه آزادى رم بکار ميگيرد. ماده ٥٤ قانون اساسى، براى قوه مجريه اعلام هر گونه جنگى را بدون تأييد مجلس ملى ممنوع ميکند. مصوبه مجلس مؤسسان بتاريخ ٧ مه به کابينه دستور ميدهد که هدف اوليه لشگرکشى رم سريعا رعايت گردد. اين مصوبه، جنگ عليه رم را صريحا قدغن ميسازد - و اودينو رم را بمباران ميکند. و به اين ترتيب لدرو-رولن خود قانون اساسى را بمثابه شاهد مدعى عليه بناپارت و وزرايش ميخواند. لدرو-رولن در مقابل اکثريت سلطنتطلب مجلس ملى از فراز تريبون مجلس اظهارات تهديدآميزى نمود: "جمهوريخواهان احترام به قانون اساسى را به هر نحوى حفظ خواهند کرد، حتى اگر لازم باشد به زور اسلحه"! به زور اسلحه پژواکى بود که از جانب مونتانىها صد بار تکرار شد. پاسخ اکثريت فرياد و قال و مقال بود، رئيس مجلس ملى به لدرو-رولن اخطار کرد که نظم را رعايت کند. لدرو-رولن توضيحات تهديدآميزش را تکرار کرد و پيشنهاد شکايت از بناپارت و وزرايش را روى ميز رئيس گذاشت. مجلس ملى با ٣٦١ رأى در برابر ٢٠٣ رأى تصويب کرد که از بمباران رم گذشته و به دستور عادى جلسه بپردازد.
آيا لدرو-رولن عقيده داشت که بتواند مجلس ملى را توسط قانون اساسى و رئيس جمهور را توسط مجلس ملى شکست دهد؟
قانون اساسى در هر حال هر نوع حمله عليه آزادى مردم بيگانه را قدغن کرده بود، ولى بر اساس ادعاى کابينه آنچه که ارتش فرانسه در رم مورد حمله قرار داده، نه "آزادى" بلکه "سلطه مطلق آنارشى" بود. آيا مونتانىها بر خلاف تجاربشان در مجلس مؤسسان هنوز درک نکرده بودند که تفسير قانون اساسى نه مربوط به کسانى که قانون اساسى را بوجود آورده، بلکه مربوط به کسانى است که قانون اساسى را پذيرفتهاند؟ که نصّ صريح قانون اساسى بايد به مفهوم زنده آن تفسير شود و اينکه مفهوم بورژوايى، تنها مفهوم قانون اساسى است؟ که بناپارت و اکثريت سلطنتطلبان مجلس ملى مفسران حقيقى قانون اساسى بودند، چنانکه کشيشان مفسّران واقعى انجيل و قضات مفسّران واقعى قوانيناند؟ آيا بايد مجلس ملى که تازه از شکم انتخابات عمومى متولد شده، خود را مقيّد وصيتنامه مجلس مؤسسان مرحوم که ارادهاش توسط يک اوديون بارو در هم شکسته شده بود، بداند؟ آيا لدرو-رولن که به مصوبه هشتم مه مجلس مؤسسان استناد ميکرد فراموش کرده بود که همين مجلس مؤسسان در تاريخ ١١ مه پيشنهاد اولش را دائر به شکايت از بناپارت و وزرايش رد کرده بود؟ که همين مجلس مؤسسان رئيس جمهور و وزرايش را تبرئه و به اين ترتيب حمله به رم را بمثابه امرى "قانونى" تأييد کرده بود، فراموش کرده بود که همين مجلس مؤسسان فراخوانى ميداد عليه حکمى که ديگر صادر شده بود، که او بالأخره از دست مجلس مؤسسان جمهوريخواه به مقننه سلطنتطلب شکايت کرده بود؟ قانون اساسى، خود شورش را به کمک ميطلبيد، به اين صورت که طى ماده ويژهاى هر يک از اهالى را به حفظ قانون اساسى فرا ميخواند. لدرو-رولن به اين ماده استناد ميکرد. ولى آيا در عين حال قواى عمومى براى حفظ قانون اساسى سازمان داده نشده و نقض قانون اساسى در آن لحظهاى آغاز نميشود که يکى از اتوريتههاى عمومى قانون اساسى، عليه ديگرى شورش ميکند؟ و رئيس جمهورى، وزراى جمهورى و مجلس ملى جمهورى، با يکديگر بهترين تفاهم را داشتند.
آنچه که مونتانى در ١١ ژوئن بدان کوشيد، شورشى در محدوده خِرَدِ محض بود. يعنى شورش پارلمانى محض. اکثريت مجلس ميبايست بوسيله امکان قيام مسلح تودههاى مردم مرعوب شود و خود با عزل بناپارت و وزراء، قدرت و اهميت انتخاب مجلس را در هم شکند. آيا مجلس مؤسسان هنگامى که مصرانه عزل کابينه بارو-فالو را درخواست ميکرد، سعى نکرده بود که بناپارت را بى اعتبار کند؟
نه سرمشقهاى آن زمان براى شورش پارلمانى که رابطه اکثريت و اقليت را ناگهان از اساس تغيير ميدادند، کم بود - و آيا مونتانىهاى جوان نميبايد به همان چيزى دست يابند که مونتانىهاى قديمى دست يافته بودند؟ - و نه مناسبات آن لحظه براى چنين فعاليتى نامناسب بنظر ميرسيد. هيجانات عمومى در پاريس به اوج وخامت رسيده بود، ارتش بر حسب انتخاباتى که انجام داده بود، متمايل به دولت بنظر نميرسيد و اکثريت مقننه هم هنوز جوان بود تا خود را منجسم سازد و علاوه بر آن از آقايان پيرى تشکيل شده بود. و هنگامى که مونتانىها به شورشى پارلمانى موفق شدند، بلافاصله سُکان دولت به چنگشان افتاد. خرده بورژوازى دمکرات به نوبه خود مانند هميشه چيزى مشتاقانهتر از اين آرزو نميکرد که بر فراز سرش در ميان ابرها، ارواح به آسمان رفته را در حال جنگ ببيند. بالأخره هر دو، خرده بورژوازى دمکرات و نمايندگانش، مونتانىها توسط يک شورش پارلمانى به هدف عالىشان رسيدند، اينکه قدرت بورژوازى را در هم شکنند، بدون آنکه زنجير از پاى پرولتاريا بردارند يا اجازه بدهند با هيبتى جز آنکه دارد ظاهر شود؛ پرولتاريا مورد استفاده قرار ميگرفت، بدون آنکه خطرناک شود.
پس از رأىگيرى ١١ ژوئن در مجلس ملى ملاقاتى ميان بعضى اعضاء مونتانى و نمايندگان مجامع مخفى کارگران بعمل آمد. مجامع مخفى کارگران اصرار داشتند که در همان شب حمله را شروع کنند. مونتانىها اين برنامه را با قاطعيت رد کردند. آنها نميخواستند به هيچ قيمتى رهبرى را از دست بدهند؛ متحدينش هم به اندازه مخالفينش مشکوک بودند، و حق هم داشتند. خاطرات ژوئن ١٨٤٨ بيش از هر زمان ديگر صفوف پرولتارياى پاريس را به تلاطم در ميآورد. در عين حال پرولتاريا پايبند اتحاد با مونتانى بود. مونتانى بخش بزرگى از ايالات را نمايندگى ميکرد، نفوذش را در ارتش گسترش ميداد. بخش دمکرات گارد ملى را در دست داشت و نيروى معنوى دکانداران را در پشت سر خود. عليرغم خواستشان در چنين لحظهاى شورش را آغاز کردن، براى پرولتاريا - که علاوه بر اين عدهشان بعلت تلفات وبا تقليل يافته و يا در اثر بيکارى بيش از اندازه از پاريس رانده شده بود - به تکرار بيهوده روزهاى ژوئن ١٨٤٨ ميماند، بدون وجود شرايطى که مبارزه از سر استيصال را ملزم ساخته باشد. نمايندگان پرولتاريا تنها عمل عاقلانه را انجام دادند. آنها مونتانى را موظف ساختند که از خودش مايه بگذارد، يعنى در صورتى که طرح شکايش رد شود از مرزهاى مبارزه پارلمانتاريستى بيرون آيد. در طى تمام روزهاى ١٣ ژوئن، پرولتاريا همان موضع صبر و انتظارش را حفظ کرد و در انتظار گلاويزى سخت و بى برو برگرد ميان گارد ملى دمکرات و ارتش بود، تا در مبارزه و انقلاب از هدف خرده بورژوازى انقلاب فراتر رود. براى پيروزى احتمالى، کمون پرولتاريايى که ميبايست در جنب دولت رسمى برپا شود، تشکيل شده بود. کارگران پاريس در مکتب خونين ژوئن ١٨٤٨ آموخته شده بودند.
در ١٢ ژوئن لاکروس Lacrosse وزير، خود در مجلس مقننه پيشنهاد کرد که فورا در مورد مسأله شکايت به شور پرداخته شود. دولت در طى شب تمام پيشبينىهاى لازم را جهت دفاع و حمله بعمل آورده بود، اکثريت مجلس ملى مصمم بود تا اقليت ياغى را به خيابان بريزد، و اقليت نيز ديگر نميتوانست عقبنشينى کند. ديگر راه برگشتى وجود نداشت. با ٣٧٧ رأى در مقابل ٨ رأى طرح شکايت را رد کرد و انبوهى که آراء ممتنع داده بودند، غر غر کنان به درون سالن تبليغات "دمکراسى صلحآميز" و دفاتر روزنامه "دمکراسى پاسيفيک"[٥٦] را ريخت.
دورى از ساختمان پارلمان قدرتش را در هم ريخت همانطور که دورى از زمين، قدرت فرزند عظيمالجثه خداى زمين را در هم شکست[٥٧]. طرفداران مونتانى، سامسونهاى زير سقفهاى مجلس مقننه، فقط بمانند فيليستر در زير سقف "دمکراسى صلحآميز" بودند. مشاوره طويل، پُر سر و صدا و بى پايانى آغاز شد. مونتانىها مصمم بودند که احترام به قانون اساسى را هر طور که شده ولى نه بزور اسلحه بقبولانند. و در اين تصميم توسط يک بيانيه[٥٨] و يک تقاضانامه از جانب "دوستداران قانون اساسى" حمايت شدند. "دوستداران قانون اساسى" نامى بود که بقاياى دار و دسته "ناسيونال" حزب جمهوريخواهان بورژوازى بر خود نهاده بودند، در حالى که بقاياى نمايندگان پارلمان، شش نفر در مخالفت و بقيه مجموعا به نفع رد طرح شکايت رأى داده بودند. در حالى که کاوانياک شمشير خود را در اختيار حزب نظم ميگذارد، بخش عظيمى از دارو دسته خارج از پارلمان اين موقعيت را مغتنم شمرد، تا خويشتن را از موقعيت سياسى مطرود نجات دهند و در رديف احزاب دمکراتيک قرار گيرند. آيا آنان مدافعان اين حزب بنظر نميرسيدند، حزبى که خود را پشت سپر آنها، پشت اصول آنها و پشت قانون اساسى مخفى ساخته بود؟
تا سر زدن آفتاب، "کوه" درد زايمان داشت. و صبح ١٣ ژوئن اعلاميهاى براى خلق زاييد که در دو روزنامه سوسياليستى، ستون کم و بيش کم اهميتى را پُر کرد[٦٠]. اين اعلاميه رئيس جمهور، وزراء و اکثريت مجلس مقننه را خارج قانون اساسى اعلام داشت و از گارد ملى، ارتش و بالأخره مردم خواست که "قيام کنند". زنده باد قانون اساسى شعارى بود که آنها ميدادند، شعارى که معنى ديگرى نداشت جز اينکه مرگ بر انقلاب.
اعلاميه قانون اساسى خواهانه حزب مونتانى در ١٣ ژوئن با باصطلاح تظاهرات مسالمتآميز خرده بورژواها تطابق داشت، يعنى مارش خيابانى سى هزار نفرى از قصر شاتو دو Chateau d'Eau، در امتداد بلوار، که اغلب افراد گارد ملى، غير مسلح با اعضاء نمايندگان مخفى کارگران به هم آميخته بودند و خودشان را با فرياد زنده باد قانون اساسى بجلو ميکشاندند، فريادهاى کاملا ساختگى، بى احساس، که حتى از جانب دستجات در حال حرکت با وجدانى ناراحت جواب داده ميشد، و طنينش با طنز منعکس ميشد. در ميان اين آواى چند صدايى، خواننده اصلى وجود نداشت. و هنگامى که صف مارش از جلوى عمارت محل جلسه "دوستداران قانون اساسى" ميگذشت و بر سر درش شير خود فروخته قانون اساسى ظاهر شد و کلاهش را تکان ميداد و از ريههاى عظيمش جمله زنده باد قانون اساسى را به بزرگى دانههاى تگرگ بر سر زائرين ميريخت، در اين هنگام خود تظاهر کنندگان لحظهاى مسحور موقعيت مسخرهآميزشان شدند. بر همگان آشکار است که چگونه صف تظاهر کنندگان هنگامى به دهانه خيابان لاپه Rue de la Paix رسيدند و در بلوار از جانب سواران و شکارچيان شانگارنيه کاملا بطور غير پارلمانتاريستى مورد استقبال قرار گرفتند، در يک چشم به هم زدن به هر طرف پراکنده شده و در همان حال فرياد آرام "تفنگها را برداريد" سر داد تا فراخوان پارلمانى ١١ ژوئن هم عملى گردد.
هنگامى که پراکنده ساختن قهرآميز صف تظاهرات مسالمتآميز، شايعات مغشوش قتل اهالى غير مسلح در بلوار و زد و خوردهاى فزاينده خيابانى، از نزديک شدن يک شورش خبر ميداد، اکثريت مونتانىها که در خيابان دو ازار Rue du Hasard جمع شده بودند، پراکنده شدند. لدرو-رولن در رأس دسته کوچکى از نمايندگان، شرافت اهالى را نجات داد. آنها در تحت حمايت توپخانه پاريس که در قصر ملى گِرد آورده شده بود، بعد از کنسرواتوار هنر، به موزه پيشه و هنر آمدند، به جايى که قرار بود لژيون پنجم و ششم گارد ملى خود را برساند. ولى مونتانىها بيهوده در انتظار لژيون پنج و شش بودند، گاردهاى ملى محتاط، نمايندگان خود را تنها گذاردند و خود توپخانه پاريس مانع شد که مردم باريکادهاى خيابانى برپا کنند، در هم ريختگى آشفتهاى، اتخاذ هر گونه تصميمى را غير ممکن ميساخت. نيروهاى مرزى با تفنگهاى سرنيزهدار نزديکتر ميشدند، بخشى از نمايندگان دستگير شدند و بخشى ديگر فرار کردند و به اين ترتيب ١٣ ژوئن بسر آمد.
اگر ٢٣ ژوئن ١٨٤٨ روز شورش پرولتارياى انقلابى بود، ١٣ ژوئن ١٨٤٩ روز شورش خرده بورژوازى دمکرات بود، هر کدام از اين دو شورش بيان بطور کلاسيک خالص طبقهاى بود که حامل شورش بودند.
فقط در ليون بود که کار به برخورد سرسختانه و خونينى انجاميد. در اينجا که بورژوازى صنعتى و پرولتارياى صنعتى مستقيما در مقابل يکديگر ايستادند، جايى که بر خلاف پاريس جنبش کارگرى جزئى از جنبش همگانى نيست و تکليفش را جنبش همگانى تعيين نميکند، در اينجا ١٣ ژوئن با تأثيرات بعدى خصوصيات اوليهاش را از دست داد. در حالى که معمولا ١٣ ژوئن در شهرستانها آتشافروزى ميکرد، در اينجا جرقهاى هم نيفروخت.
سيزدهم ژوئن اولين مرحله زندگى جمهورى مشروطه را به پايان ميرساند، مرحلهاى که در ٢٨ مه ١٨٤٩ با گردهمايى مجلس مقننه موجوديت عادى خود را بدست آورد. تمامى مدت اين پيشدرآمد مملو از مبارزه پر سر و صدا ميان حزب نظم و مونتانى، ميان بورژوازى و خرده بورژوازى است، که به عبث عليه پايدارى جمهورى بورژوايى دست و پا ميزند، جمهورىاى که بخاطر آن همين خرده بورژوازى لاينقطع در زمان دولت موقت و در کميسيون اجرايى، دست به هر توطئهاى ميزد و جمهورىاى که بخاطر آن طى روزهاى ژوئيه سرسختانه عليه پرولتاريا به مبارزه برخاست. سيزده ژوئن مقاومتش را در هم ميشکند و ديکتاتورى مقننه سلطنتطلبان متحد را بسان واقعيت ناگزيرى در ميآورد. از اين ببعد مجلس ملى فقط کميته امنيت عمومى حزب نظم است.
پاريس رئيس جمهور، وزراء و اکثريت مجلس ملى را به "جايگاه متهمين" نشاند و آنها هم پاريس را "در محاصره" گرفتند. حزب مونتانى اکثريت مجلس مقننه را "خارج از قانون اساسى" اعلام داشت و اکثريت هم حزب مونتانى را بعلت نقض قانون اساسى به ديوان عالى تحويل داد و آنچه را که در حزب مونتانى داراى نيروى زندگى بود خوار شمرد[٦١]. و از حزب مونتانى بجز سر و پيکر بى قلبى چيزى باقى نماند. اقليت تا سرحد شورش پارلمانى رفته بود و اکثريت استبداد پارلمانىاش را به قانون مبدل ساخت. اکثريت "دستورالعمل" جديدى صادر کرد که آزادى بيان را در مجلس نابود ميساخت و به رئيس مجلس اجازه ميداد که نمايندگان را به جرم اخلال در نظم با سلب حق کلام، جريمه نقدى، قطع موقت خرج سفره، اخراج موقت و زندان مجازات نمايد. اکثريت بر فراز سر حزب مونتانى بجاى شمشير، شلاق را بحرکت در آورده بود، بقيه نمايندگان حزب مونتانى موظف به حفظ افتخاراتشان و استعفاى دستهجمعى از حزب بودند. با چنين عملى انحلال حزب نظم تسريع شد. اين حزب ميبايد از لحظهاى که ديگر حتى مخالفت ظاهرى هم آنها را به هم پيوند نميداد، به همان عناصر اوليهاش تجزيه ميشد.
خرده بورژواهاى دمکرات همزمان با از دست دادن قدرت پارلمانى با انحلال لژيون هشتم، نهم و دوازدهم گارد ملى، قدرت مسلح خويش را نيز از دست دادند. برعکس، دار و دسته بزرگ مالى مه که ١٣ ژوئن چاپخانههاى بول Boule و رو Roux را مورد حمله قرار داده، روزنامهها را معدوم و دفاتر روزنامههاى جمهوريخواه را بهم ريخته و نويسندگان، حروفچينها، چاپچىها، توزيعکنندگان و پادوها را خودسرانه دستگير ساخته بود، از صدر تريبون مجلس ملى مورد تأييد و پشتيبانى قرار گرفت. در سرتاسر فرانسه، انحلال گارد ملى که به جمهوريخواهى مشکوک بود، تکرار شد.
يک قانون مطبوعات جديد، يک قانون انجمنهاى جديد، يک قانون حکومت نظامى جديد استقرار يافت، زندانهاى پاريس پر از زندانى شد، آوارگان سياسى در بدر شدند، تمام روزنامههايى که حرفى بيش از ناسيونال ميزدند، توقيف شدند، ليون و پنج ايالت اطراف آن در چنگ خودسرىهاى وحشيانه مستبدين افتاد، دادستانها در همه جا حاضر بودند و ارتش کارمندان که بارها تصفيه شده بود يکبار ديگر مورد تصفيه قرار گرفت. آرى اينها بودند رفتار عادى اجتناب ناپذير و تکرارى ارتجاع پيروزمند که پس از کشتارها و تبعيدهاى ژوئن قابل يادآورى است، که اينبار نه تنها عليه پاريس متوجه بود، بلکه همچنين عليه ايالات و نه تنها عليه پرولتاريا، بلکه قبل از همه عليه طبقات متوسط متوجه بود.
قوانين سرکوب که استقرار حکومت نظامى را به تأييد دولت واگذار، دامنه مطبوعات را محدود و حقوق انجمنها را نابود ميکرد، تمامى فعاليت مقننه ماه ژوئن و ژوئيه را بخود اختصاص داد.
و اين دوران نه با بهرهبردارى واقعى از پيروزى، بلکه با بهره بردارى از آن در اصول، نه توسط مصوبات، نه بوسيله موضوع، بلکه بوسيله حرف، نه توسط حرف، بلکه توسط لحن و ژستهايى که به لفاظى روح ميدهد، مشخص ميشود. بيان وقيحانه و بى محاباى احساسات سلطنتطلبانه، اهانت اشرافى تحقير کننده عليه جمهورى، لو دادن وقيحانه و پُر ادا و اطوار سلطنتطلبى و در يک کلام خدشه منفعت جويانه به حيثيت جمهورى، به اين دوران رنگ و جلوه مخصوص بخود را ميدهد. زنده باد قانون اساسى! چنين بود صلاى جنگ مغلوبين سيزدهم ژوئن. به اين ترتيب پيروزمندان از سالوس زبان مشروطه، يعنى از زبان جمهوريخواهى آزاد شدند. ضد انقلاب، مجارستان، ايتاليا و آلمان را تحت فرمان گرفت و باور داشتند که پس از آنها نوبت فرانسه است. رقابتى حقيقى بين سردمداران فراکسيونهاى حزب نظم درگرفت تا سلطنتطلبىشان را توسط روزنامه "مونيتور" مستند سازند و به گناهان احتمالا ليبرالى خود که در زمان سلطنت مرتکب شده بودند، اعتراف و از آنها اظهار ندامت کرده و در پيشگاه خدا و انسانها استغفار نمايند. روزى نگذشت بدون آنکه از تريبون مجلس ملى، از انقلاب فوريه بمثابه فاجعه عمومى سخن نرود، بدون آنکه هر بچه سرهنگ شهرستانى و لژيتيميست بى سر و پايى با سلام و صلوات اعلام نکند که هرگز جمهورى را برسميت نشناخته بود، بدون آنکه يکى از فراريان و يا خائنين ترسوى سلطنت ژوئيه از قهرمانىهايى که اگر انساندوستى لوئى فيليپ و يا سوء تفاهمات ديگرى در انجام آن مانع نگشته بودند، بعدها انجام ميداد، تعريف نکند. آنچه در روزهاى فوريه مايه تحسين است، نه مناعت طبع خلق پيروزمند، بلکه از خود گذشتگى و اعتدال سلطنتطلبان بود، که به مردم! اجازه پيروزى داد. يکى از نمايندگان مردم پيشنهاد کرد که بخشى از پولهاى تعيين شده براى پشتيبانى از مجروحين فوريه را به گارد ايالتى که در آن روز به تنهايى در راه وطن خدمت کرده، اختصاص دهند. ديگرى ميخواست که از دوک اورلئان مجسمهاى سوار بر اسب در ميدان تفريحات برپا شود. تىير قانون اساسى را تکه کاغذى کثيف و آلوده ناميد. اورلئانيستها يکى پس از ديگرى بر تريبون ظاهر شدند تا نسبت به توطئههايشان عليه سلطنت اظهار ندامت کنند و لژيتيميستها خود را مذمت ميکردند که با تکيه بر سلطنت نامشروع، سقوط سلطنت را اصولا تسريع کردهاند. تىير نيز اظهار پيشيمانى ميکرد که عليه موله، موله نادم بود که عليه گيزو و بارو پشيمان بود که عليه هر سه توطئه کرده است. شعار "زنده باد جمهورى سوسيال دمکراتيک"، ضد مشروطه اعلام شد و شعار "زنده باد جمهورى" بعنوان شعارى سوسيال-دمکراتيک مورد تعقيب قرار گرفت. در سالروز جنگ واترلو نمايندهاى اظهار داشت: "من از حمله پروسىها کمتر بيمناکم تا از بازگشت فراريان انقلابى به فرانسه[٦٢]. باراگه دىيه Baraguay d'Hilliers درباره شکايتهايى در مورد تروريسم که گويا در ليون و ايالت همسايه سازمان يافته بود، جواب داد که: "من ترور سفيد را بر ترور سرخ ترجيح ميدهم"[٦٣]. و هر بار که ذمّى عليه جمهورى، عليه انقلاب عليه قانون اساسى و مدحى در له سلطنت، له اتحاد مقدس بر زبان مجلس جارى ميشد، مجلس ابراز احساسات شديدى مينمود. هر گونه خدشهاى نسبت به آداب و رسوم جمهورى، مثلا نمايندگان را بعنوان همشهرى مخاطب ساختن، سرکردگان حزب نظم را به شعف واميداشت.
انتخابات تکميلى پاريس در ٨ ژوئيه که تحت تأثير حکومت نظامى و با مانع شدن بخش بزرگى از پرولتاريا از رفتن به پاى صندوق انتخابات انجام شد و تسخير رم توسط ارتش فرانسه و ورود کاردينالهاى سرخپوش[٦٤] و متعاقب آن انکيزيسيون و تروريسم کشيشها در رم، پيروزهاى جديدى بر پيروزى ژوئن افزودند و نشئه حزب نظم را بيشتر کردند.
بالأخره در نيمه اوت، سلطنتطلبان هم به اين قصد که در شوراهاى ايالتى تازه تأسيس شده شرکت داشته باشند و هم به دليل خستگى از دستهبازى بى بند و بار چند ماهه، فرمان دو ماه تعويق مجلس را دادند. يک کميسيون ٢٥ نفرى از نمايندگان، ممتازين لژيتيميستها و اورلئانيستها و آدمهايى مثل موله و شانگارنيه را با طنزى آشکار، بعنوان نمايندگان مجلس و بعنوان نگهبانان جمهورى، از خود باقى گذاشتند. اين طنز پُر معنىتر از آن بود که آنها فکر ميکردند. آنها که از جانب تاريخ محکوم بودند در سرنگونى سلطنتى که به آن عشق ميورزيدند، بکوشند، حال از جانب تاريخ تعيين شده بودند که جمهورى را که از آن نفرت داشتند حفظ نمايند.
با فرارسيدن تعطيلات مجلس مقننه دومين مرحله زندگى جمهورى مشروطه، دوران بازيگوشى سلطنتطلبان به پايان ميرسد.
حکومت نظامى پاريس مجددا رفع و فعاليت مطبوعات دوباره آغاز شد. در زمان ممنوعيت روزنامههاى سوسيال دمکراسى و در طى دوره قانونگذارى اختناق و همهمه سلطنتطلبان، روزنامه "سييِکل" Siècle[٦٥] نماينده قديمى ادبى خرده بورژوازى مشروطه سلطنتىطلب، خودش را جمهوريخواه کرد، روزنامه "پرسه" Presse[٦٦] ارگان سابق ادبى رفرميستهاى بورژوا، خودش را دمکرات کرد و روزنامه "ناسيونال" ارگان قديمى و کلاسيک بورژواهاى جمهوريخواه، خودش را سوسياليست.
هر چه که کلوبهاى علنى امکان موجوديت خود را از دست ميدادند، به همان اندازه کلوبهاى مخفى گسترش يافته و بر شدت عمل خود ميافزودند. تعاونيهاى صنعتى کارگران فقط به عنوان شرکتهاى صرفاً تجارى تحمل ميشدند که از نظر اقتصادى بى اهميت بودند ولى از نظر سياسى وسيله پيوند پرولتاريا شدند. ١٣ ژوئن احزاب نيمه انقلابى را بى سر کرد و تودههاى بجا مانده، خودشان سر شدند. شواليههاى نظم با پيشگويى ترور سرخ ايجاد رعب کرده بودند؛ زيادهروىهاى سخيف و جنايات عظيم ضد انقلاب پيروز در مجارستان، تادن و رم، رنگ سرخ "جمهورى" را سفيد کرد. طبقات ميانه ناراضى جامعه فرانسه کم کم به ترجيح دادن وعدههاى جمهورى سرخ با ترورى که عواقبش نامعلوم بود، بر ترور واقعى و بى سرانجام سلطنت آغاز کردند. هيچ سوسياليستى در فرانسه بيش از انو Haynau ترويج انقلابى را رواج نداد. "به هر کس به اندازه کارش!"
در اين ميان لوئى بناپارت از تعطيلات مجلس ملى سوء استفاده کرد، تا مسافرتهاى شاهانهاى به شهرستانها بنمايد. لژيتيميستهاى دوآتشه هم به امز Ems نزد نوه لودويگ مقدس[٦٧] به زيارت رفتند و همچنين جمع کثيرى از نمايندگان نظم طلب در شوراهاى ايالتى که تازه تشکيل شده بودند، به توطئه نشستند. مهم اين بود که آنچه را که اکثريت مجلس قدرت ادايش را نداشت، شوراهاى ايالتى بر زبان آوردند: پيشنهاد عاجل تجديد نظر فورى در قانون اساسى. بر اساس قانون، قانون اساسى نميتوانست قبل از ١٨٥٢ مورد تجديد نظر قرار گيرد، آنهم در صورتى ممکن بود که توسط مجلس ملى خاص و معيّنى که به همين منظور تشکيل ميشد انجام شود. ولى آيا مجلس ملى نميبايد هنگامى که اين منظور را بيان ميداشت، بکارت قانون اساسى را قربانى خواست فرانسه نمايد؟ مجلس ملى هم از مجامع ايالتى همين اميد را داشت، اميدى که راهبهها در داستان انرياد Henriade ولتر از سربازان داشتند. ولى پوتيپارهاى مجلس ملى بجز چند استثناء با همين تعداد يوسف[٦٨] سر و کار داشتند. اکثريت عظيم آنها نميخواستند اين اتهامات مؤثر را درک کنند. تجديد نظر در قانون اساسى با همان ابزارى که قانون اساسى را بوجود آورده بود، يعنى توسط رأىگيرى شوراهاى ايالتى شکست خورد. فرانسه به سخن آمد و آنهم فرانسه بورژوايى و آنهم عليه تجديد نظر!
در اوايل اکتبر مجلس ملى مقننه دوباره تشکيل شد، و چقدر تغيير کرده بود و ظاهرش هم تغيير کرده بود. رد تجديد نظر غير منتظره قانون اساسى توسط شوراهاى ايالتى، به مجلس ملى حد و حدود قانون اساسى و مدت زندگيش را يادآور شد. اورلئانيستها نسبت به زيارت لژيتيميستها در امز سوء ظن داشتند، لژيتيميستها به مذاکرات اورلئانيستها در لندن سوء ظن پيدا کردند. روزنامههاى هر دو فراکسيون آتش را تند و ادعاهاى سنخنگويان را سبُک سنگين ميکردند. اورلئانيستها و لژيتيميستها متحدا عليه عمليات بناپارتيستها، عملياتى که در مسافرتهاى شاهانه و در فعاليتهاى کم و بيش آشکار استقلالطلبانه رئيس جمهور و در زبان پُر مدعاى روزنامههاى بناپارتيستى بچشم ميخورد، غر و لند ميکردند. لوئى بناپارت از مجلس ملى که فقط توطئههاى لژيتيميستى و اورلئانيستى را صحيح ميدانست و از دست کابينه که دائما او را در مقابل مجلس قربانى ميکرد، ميغريد. و کابينه هم بنوبه خود در مورد سياست رم و در مورد ماليات بر درآمد پيشنهاد شده از طرف پاسى Passy وزير که محافظهکاران آن را سوسياليستى ميدانستند، دچار اختلاف نظر بود.
يکى از اولين لوايحى که کابينه بارو به مجلس مقننه که دوباره تشکيل شده بود ارائه داد، تقاضاى اعتبارى به مبلغ سيصد هزار فرانک جهت پرداخت حقوق بازنشستگى به دوشس اورلئان بود! مجلس ملى آن را تصويب کرد و به ليست ديون ملت فرانسه مبلغ ٧ ميليون افزود. در حالى که لوئى فيليپ نقش گداهاى خجالتى را با موفقيت ادامه ميداد نه کابينه جرأت داشت افزايش مستمرى بناپارت را پيشنهاد کند و نه مجلس ملى متمايل بود که اين افزايش حقوق را بپردازد. و لوئى بناپارت کمافىالسابق در اين مخمصه بود که: "يا سزار، يا زندان"!
دومين تقاضاى کابينه به مبلغ ٩ ميليون فرانک جهت مخارج لشگرکشى به رم، اختلافات بين بناپارت از يک طرف و وزراء و مجلس ملى از طرف ديگر را افزايش داد. لوئى بناپارت در روزنامه "مونيتور" نامهاى به افسر مخصوص خود "ادگار نه" Edgar Ney نوشت که طى آن دولت پاپ را به تضميناتى مبتنى بر قانون اساسى مقيد ميساخت. پاپ هم به نوبه خود سخنرانى "با انگيزه شخصى"[٦٩] ايراد کرد که طى آن هر گونه محدوديتى در راه سلطه مجددش را مردود دانست. نامه بناپارت با بى ملاحظهگى عموميش، پرده را از کابينه به کنارى زد تا خودش را بعنوان نابغه خيرخواهى که در خانه خود مقبول و صاحب اختيار نيست، مورد توجه انظار لژنشينان قرار دهد. اين اولين بار نبود که بناپارت همچون "پروازهاى مخفى روح آزاديخواهى"[٧٠] ادا و اطوار نشان ميداد. تىير مخبر کميسيون، پروازهاى بناپارت را کاملا ناديده گرفت و به ترجمه سخنرانى پاپ به فرانسه پرداخت. نه کابينه، بلکه ويکتور هوگو سعى کرد که رئيس جمهور را نجات دهد، توسط پيشنهاد دستور جلسهاى که طبق مفاد آن مجلس ملى ميبايد تأييدش را در مورد نامه بناپارت اعلام دارد. آخ برويد پى کارتان، برويد پى کارتان! اکثريت با اين کلمات نا محترمانه و سرسرى پيشنهاد هوگو را به خاک سپرد. سياست رئيس جمهور را؟ نامه رئيس جمهور را؟ خود رئيس جمهور را؟ آخ برويد پى کارتان، برويد پى کارتان! کدام بخت برگشتهاى مسيو بناپارت را جدى ميگيرد؟ آقاى هوگو شما معتقديد که ما حرف شما را که گويا به رئيس جمهور اعتقاد داريد، ميپذيريم؟ آخ برويد پى کارتان، برويد پى کارتان!
بالأخره جدايى ميان بناپارت و مجلس ملى با بحث بازگرداندن اورلئانها و بوربونها تسريع شد. اين پيشنهاد را پسر عموى رئيس جمهور و پسر شاه سابق وستفالن در غياب کابينه داد و هدفى جز اين نداشت که مدعيان لژيتيميستى و بناپارتيستى را در رديف و يا "پايينتر" از مدعيان بناپارتيستى که لااقل عملا در رأس دولت بودند، قرار دهد.
ناپلئون بناپارت باندازه کافى بيشرم بود تا درخواست بازگرداندن خانواده سلطنتى فرارى و عفو شورشيان ژوئن را به بخشهاى پيشنهادى واحدى تبديل نمايد. خشم اکثريت مجلس او را وادار کرد که از اين التقاط کفرآميز قدس و کفر، کنار هم گذاشتن فرّ کيانى و تخم و ترکه پرولترى، کنار هم گذاشتن ستارههاى ثابت جامعه و روشنايىهاى مرداب عذر بخواهد، آن را پس بگيرد و هر يک از پيشنهادها را در جاى مناسب خودش بگذارد. درخواست بازگرداندن خانوادههاى سلطنتى قويا توسط اکثريت رد شد و بريه Berryer، دمستون[٧١] لژيتيميستها جاى هيچگونه بدفهمى درباره معناى اين رأى باقى نگذاشت: تنزل مقام مدعيان سلطنت به درجه مردم عادى، مقصود اين است! ميخواهند هاله نورانىشان را بربايند، آخرين ذره والاحضرت بودن که برايشان باقى مانده است، يعنى والاحضرت بودن در هجرت را! بريه فرياد زد، مدعيان درباره رئيس جمهور چه فکر خواهند کرد، رئيس جمهورى که با فراموش کردن تبار والاى خودش، به اينجا آمد تا مثل يک فرد معمولى زندگى کند؟ بهتر از اين نميتوانست به لوئى بناپارت حالى شود که او با حضورش پيروز نشده، که در حالى که سلطنتطلبان مؤتلف در اينجا، در فرانسه به او بعنوان مرد بى طرف بر کرسى رياست جمهورى احتياج دارند، لازم است مدعيان جدى تاج و تخت در هجرتى مهگرفته از چشم بد دور بمانند.
در اول نوامبر لوئى بناپارت توسط پيامى شديداللحن به مجلس مقننه جوابى داد که ضمن آن عزل کابينه بارو و تشکيل کابينه جديد را به اطلاع ميرساند. کابينه بارو-فالو، کابينه ائتلاف سلطنتطلبان بود و کابينه هوپول Hautpoul کابينه بناپارت، ارگان رئيس جمهور در برابر مجلس مقننه، يعنى کابينه پيشکاران.
بناپارت ديگر فقط مرد بيطرف ١٠ دسامبر ١٨٤٨ نبود. دارا بودن قوه مجريه، تعداد زيادى از علائق را به گِرد او جمع کرده بود، مبارزه با آنارشى خود حزب نظم را مجبور کرد که به نفوذ بناپارت بيفزايد و اگر ناپلئون ديگر محبوب نبود، حزب نظم نا محبوب بود. آيا ناپلئون نميتوانست اميد داشته باشد که اورلئانيستها و لژيتيميستها را از طريق رقابتشان با يکديگر و همچنين از طريق ضرورت نوعى تجديد سلطنت به شناسايى مدعى بيطرف قدرت مجبور سازد.
از اول نوامبر ١٨٤٩ سومين مرحله جمهورى مشروطه تاريخگذارى ميشود، مرحلهاى که به دهم مارس ١٨٥٠ ختم ميگردد. بازى معمول نهادهاى قانون اساسى، که گيزو آن را بينهايت تحسين ميکرد، کُشتى قواى مقننه و مجريه، از اين موقع شروع ميشود. بعلاوه بناپارت در ضديت با تمنيات تجديد سلطنت اورلئانيستها و لژيتيميستها، از عنوان قدرت واقعيش دفاع ميکند، يعنى از جمهورى؛ در ضديت با اورلئانيستها از لژيتيميستها و در ضديت با اورلئانيستها از لژيتيميستها، از وضع موجود دفاع ميکنند، يعنى از جمهورى. همه اين فراکسيونهاى حزب نظم که هر کدامشان شاه خود و تجديد حيات سلطنت خود را در چنته داشتند، متقابلا در برابر تمنيات غاصبانه و قدرتطلبى رقبايشان براى سلطه جمعى بورژوازى شکلى را ميپذيرند که در آن ادعاهاى ويژه خنثى و مقيد ميشود، يعنى جمهورى!
همانگونه که کانت جمهورى را بمثابه تنها شکل عقلايى دولت، به يکى از اصول عملى تبديل مينمايد، که تحققش هيچگاه قابل وصول نيست، اما وصولش همواره بايد بعنوان هدف و اعتقاد مورد نظر باشد، همانگونه هم اين سلطنتطلبان به سلطنت مينگرند.
به اين ترتيب جمهورى مشروطه که بصورت شکل تهى ايدئولوژيک از دست جمهوريخواهان بورژوا درآمده بود، در دست سلطنتطلبان مؤتلف به شکل با محتوا و زندهاى تبديل شد. و تىير حقيقىتر از آنکه بداند سخن گفت، آنزمان که ميگفت: "ما سلطنتطلبان ستونهاى حقيقى جمهورى مشروطهايم".
سقوط کابينه ائتلافى و سر کار آمدن پيشکاران معناى ديگرى هم دارد. وزير ماليه اين کابينه فولد بود. فولد بعنوان وزير ماليه يعنى تسليم رسمى ثروت ملى فرانسه به بورس، يعنى اداره ثروت دولتى بدست بورس و در خدمت بورس. با انتصاب فولد اشرافيت مالى تجديد حيات خود را در روزنامه مونيتور اعلام کرد. اين تجديد حيات الزاما مابقى تجديد حياتها را که آنها نيز حلقههاى متعدد زنجيره جمهورى مشروطه را تشکيل ميدادند، تکميل کرد.
لوئى فيليپ هيچگاه جرأت نکرده بود يک گرگ بورس را به سِمَتِ وزير ماليه بگمارد. همانطور که اسم ايدآل سلطنت او سلطه بورژوازى بزرگ بود، ميبايست در وزارتخانههايش منافع ممتاز داراى اسامى از نظر ايدئولوژيک غير ذينفع باشند. جمهورى بورژوايى همه جا آنچه را که سلطنتهاى مختلف خواه لژيتيميستها و خواه اورلئانيستها در پشت پرده مخفى ميکردند به جلوى صحنه آورد، آنچه را که آنها آسمانى ميکردند زمينى کرد و بجاى نامهاى قديسين، اسامى صحيح بورژوايى منافع طبقه حاکم را گذاشت.
مجموعه توضيحات ما نشان داد که جمهورى چگونه، از همان نخستين روز استقرارش، اشرافيت مالى را نه فقط ساقط نکرد بلکه مستحکم گرداند. ولى امتيازاتى که جمهورى به آن اعطاء ميکرد در حکم سرنوشتى بود که به آن تسليم ميشد، بدون اينکه طالب اين سرنوشت باشد. با سر کار آمدن فولد ابتکار عمل در حکومت مجددا بدست اشرافيت مالى بازگشت.
سؤال خواهد شد که بورژوازى مؤتلف چگونه ميتوانست سلطه مالى را که در زمان لوئى فيليپ متکى بر کنار نهادن و تابع کردن بقيه فراکسيونهاى بورژوازى بود تحمل نمايد.
پاسخ ساده است.
مقدم بر همه خود اشرافيت مالى بخش تعيين کننده مهم ائتلاف سلطنتطلبان را تشکيل ميدهد که قدرت دولت مشترکشان جمهورى نام دارد. آيا سخنگويان و صاحبنظران اورلئانيست متحدين و شريک جرمهاى سابق آريستوکراسى مالى نيستند؟ آيا آريستوکراسى مالى، گروه ضربت اورلئانيسم را تشکيل نميدهد؟ تا آنجا که به لژيتيميستها مربوط ميشود، آنها در زمان لوئى فيليپ هم عملا در همه عيش و عشرتهاى سوداگران بورس، معدن و راهآهن شرکت داشتند. بطور کلى ترکيب املاک بزرگ با سرمايه مالى بزرگ يک امر عادى است. مدرک: انگلستان؛ مدرک: حتى اتريش.
در کشورى مثل فرانسه، جايى که ميزان توليد ملى در مقايسه با قروض ملى بطور بى تناسب پايين است، جايى که اوراق قرضه دولتى بزرگترين وسيله سوداگرى است و بورس، بازار اصلى سرمايهگذارى سرمايهاى که ميخواهد به شيوه غير توليدى ارزش افزايى کند - در يک چنين کشورى ميبايست تعداد بيشمارى از مردم از کليه طبقات بورژوايى و نيمه بورژوايى در قروض دولتى، در بورس بازى و ماليه ذينفع باشند. آيا اين شرکاى مادون، پشت و پناه طبيعى و فرماندهان خود را در فراکسيونى نمييابند که اين منافع را در خطوط اساسى و در مجموع نمايندگى ميکند؟
اينکه ثروت دولتى به چنگ سرمايه مالى بزرگ ميافتد، وابسته به چيست؟ وابسته به مقروض شدن دائما فزاينده دولت. و مقروض شدن دولت وابسته به چيست؟ به بيشتر شدن دائمى مخارج آن نسبت به درآمدش، عدم تناسبى که علت و در عين حال معلول سيستم قرضه دولتى است.
براى گريز از بدهکارى يا بايد دولت مخارجش را محدود کند، يعنى دستگاه دولتى را ساده و تعديل نمايد، حتىالامکان کمتر حکومت کند، حتىالامکان کارمندان کمترى استخدام کند و حتىالامکان کمتر در رابطه با جامعه بورژوايى وارد شود که اتخاذ چنين راهى، براى حزب نظمى که ابزار سرکوبش، که مداخلات رسمىاش از طريق دولت، که حضور همه جانبهاش بعنوان دستگاههاى دولتى بايد به همان ميزانى افزايش مييافت که سلطه و شرايط زيست طبقهاش تهديد ميشد، غير ممکن بود. آخر نميتوان به همان نسبتى که جان و مال افراد بيشتر مورد تعرض قرار ميگيرند، ژاندارمرى را تقليل داد.
يا اينکه دولت بايد سعى در شانه خالى کردن از زير بار قرضها کرده و تعادلى فورى اما موقتى در بودجه بوجود بياورد، آنهم از اين طريق که مالياتهاى فوقالعادهاى به ثروتمندان طبقات تحميل کند. آيا بخاطر جلوگيرى از غارت ثروت ملى توسط بورس ميبايستى حزب نظم ثروت خود را در محراب وطن قربانى کند؟ او آنقدر هم احمق نيست.
پس بدون انقلاب کامل در دولت فرانسه، انقلابى در بودجه دولتى فرانسه نميتواند رخ بدهد. با اين بودجه دولتى، ضرورتا آقايى تجارت در بدهکارى دولتى، آقايى وام دهندگان به دولت، بانکداران، صرافان، و گرگهاى بورس به همراه ميآيد. فقط يک بخش از حزب نظم مستقيما در سرنگونى آريستوکراسى مالى ذينفع بود - توليد کنندگان. ما از آدمهاى متوسطالحال و کوچک درگير در صنعت حرف نميزنيم، منظورمان سلاطين حاکم بر منافع بخش توليد است که در زمان لوئى فيليپ پايه وسيع اپوزيسيون سلطنتى را تشکيل ميدادند. آنها بدون ترديد در کاهش مخارج توليد، و بنابراين در کاهش مالياتهايى که وارد توليد ميشوند، و بنابراين کاهش قروض دولتى که ربح آن وارد مالياتها ميگردد، لذا در سرنگونى اشرافيت مالى، ذينفعند.
در انگلستان - و بزرگترين توليدکنندگان فرانسوى در مقابل رقباى انگليسى خود خرده بورژوايى بيش نيستند - ما واقعا کارخانهدارانى را مانند برايت Bright و کوبدن Cobden در رأس مبارزه عليه بانک و اشرافيت مالى ميبنيم، چرا در فرانسه چنين نيست؟ در انگلستان صنعت و در فرانسه زراعت غلبه دارد. در انگلستان صنعت به تجارت آزاد و در فرانسه صنعت به گمرکات حمايتى و به انحصارات ملى در کنار ديگر انحصارات نيازمند است. صنايع فرانسه بر توليد فرانسه فرمانروايى نميکند؛ از اين رو صاحبان صنايع فرانسوى هم بر بورژوازى فرانسه فرمان نميرانند. آنها براى اينکه منافع مالى خود را عليه فراکسيونهاى ديگر بورژوازى به کرسى بنشانند، نميتوانند مانند انگليسىها در رأس جنبش قرار گيرند و در عين حال منافع طبقاتيشان به جلو ببرند؛ آنها مجبورند که به دنبال انقلاب حرکت کنند و در خدمت منافعى قرار گيرند که با منافع جمعى طبقه آنها مغايرت دارد. آنها در فوريه موقعيت خود را درست تشخيص ندادند؛ فوريه آنها را سر عقل آورد. و چه کسى بيش از کارفرما، سرمايهدار صنعتى از جانب کارگر تهديد ميشود؟ از اين رو در فرانسه کارخانهدار از سر ضرورت متعصبترين عضو حزب نظم شد. کاهش سود او بوسيله سرمايه مالى در مقايسه با الغاء سود بوسيله پرولتاريا چه اهميتى دارد؟
در فرانسه خرده بورژوازى کارى را ميکند که معمولا بورژوازى صنعتى بايد بکند؛ کارگر کارى را ميکند که معمولا بايد وظيفه خرده بورژوازى باشد؛ و وظيفه کارگر را چه کسى انجام ميدهد؟ هيچکس. اين وظيفه در فرانسه عملى نخواهد شد؛ در فرانسه اين وظيفه فقط اعلام ميشود. اين وظيفه هيچ کجا در درون مرزهاى ملى به انجام نخواهد رسيد. جنگ طبقاتى در درون جامعه فرانسه به يک جنگ جهانى تبديل ميشود که در آن ملتها در برابر هم قرار ميگيرند. عملى شدن اين وظيفه تازه در لحظهاى شروع ميشود که پرولتاريا بوسيله جنگ جهانى به جلوى صف مردمى رانده شود که بر بازار جهانى فرمانروايى ميکند، يعنى در پيشاپيش انگلستان. انقلابى که در اينجا نه پايان بلکه آغاز تشکيلاتى خود را مييابد، انقلابى کوتاه نخواهد بود. نسل کنونى به يهودىهايى ميماند که موسى آنها را در بيابان رهبرى ميکرد. اين نسل نه فقط بايد جهانى نو را فتح کند، بلکه خود بايد نابود شود تا براى انسانهايى جا باز شود که توانايى انطباق با جهان جديد را دارند.
بر ميگرديم به داستان فولد.
روز ١٤ نوامبر ١٨٤٩، فولد پشت تريبون مجلس ملى قرار گرفت و به تشريح سيستم مالى خود پرداخت: معذرتخواهى بابت سيستم مالياتى سابق! تثبيت ماليات شراب! پس گرفتن طرح ماليات بر درآمد پاسى![٧٢]
پاسى هم انقلابى نبود وى وزير قديمى لوئى فيليپ بود که به خشکه مقدسهاى دوفور Dufaure تعلق داشت و از نزديکترين معتمدين تست Teste[٧٣] بز بلاگردان سلطنت ژوئيه بود. [در ٨ ژوئيه ١٨٤٧، قبل از اينکه مجلس عالى در پاريس محاکمه پارمانتييِر Parmentier و ژنرال کوبييِر Cubieres، بدليل رشوه دادن به مقامات رسمى، را شروع کند، و بعد تست وزير صنايع دولتى را به علت دريافت رشوه پاى ميز محاکمه بکشاند، تست در حين محاکمات اقدام به خودکشى کرد. همه متهمين به پرداخت جرائم سنگين محکوم شدند؛ تست علاوه بر جريمه به سه سال زندان محکوم شد. - يادداشت انگلس به چاپ ١٨٩٥] پاسى هم سيستم مالياتى قديم را ستوده، حفظ ماليات شراب را توصيه کرده بود ولى او در عين حال پرده از روى کسر بودجه دولتى دريده بود. او ضرورت يک ماليات جديد، يعنى ماليات بر درآمد را براى جلوگيرى از ورشکستگى دولتى اعلام کرده بود. ولى فولد به لدرو-رولن ورشکستگى دولتى و به مجلس مقننه کسر بودجه دولتى را توصيه کرد. او قول پساندازهايى را داد که اسرارش بعدها وقتى آشکار شد که مثلا مخارج ٦٠ ميليون کاهش يافت ولى بدهکارى در حال نوسان ٢٠٠ ميليون افزايش پيدا کرد. شعبدهبازىهايى در دستهبندى اعداد، در تنظيم صورت مخارج که دست آخر همهاش به گرفتن قرضههاى جديد ميانجاميد.
البته در زمان فولد، اشرافيت مالى در کنار بقيه فراکسيونهاى ناخشنود بورژوازى ديگر مثل زمان لوئى فيليپ آنقدرها بى پروا مفسدهجويى نميکرد. ولى از طرفى هم سيستم تغيير نکرده بود: بالا رفتن دائمى بدهىها، پنهان کردن کسر بودجه، بتدريج کلاهبردارىهاى بورسى قديمى بى پردهتر عيان شد. نمونه: قانون راهآهن آوينيون، نوسانات اسرارآميز اوراق بهادار دولتى که لختى به بحث روز پاريس تبديل شد. و بالأخره محاسبات نافرجام فولد و بناپارت در رابطه با انتخابات ١٠ مارس.
با تجديد حيات رسمى اشرافيت مالى، ميبايست مردم فرانسه دوباره به قبل از ٢٤ فوريه برسند.
مجلس مؤسسان در يک حالت خصمانه عليه وارثش ماليات شراب را براى سال آقاى ١٨٥٠ [لوئى بناپارت -م] ملغى کرد. پس از الغاى مالياتهاى پيشين، ديگر بدهکارىهاى جديد قابل پرداخت نبودند. ناقصالعقلى از حزب نظم بنام کرِتون Creton قبل از شروع تعطيلات مجلس مقننه، تثبيت ماليات شراب را پيشنهاد کرد. فولد اين پيشنهاد را گرفت و مجمع ملى بنام کابينه بناپارتيستى، و در روز ٢٠ دسامبر ١٨٤٩، يعنى روز سالگرد اعلام بناپارت به سِمَت رياست جمهورى، فرمان احياى ماليات شراب را صادر کرد.
مُبلّغ احياى ماليات شراب نه يک سوداگر پول بلکه مونتالامبر[٧٤] رئيس يسوعيان بود. استدلال او بصورت دندانشکنى ساده بود: ماليات پستان مادرى است که دولت از آن شير ميخورَد. دولت ابزار سرکوب است، نهادهاى اعمال قدرت است، ارتش است، پليس است، کارمندان، قضات و وزراء است، کشيشها است. حمله به ماليات يعنى حمله آنارشيستها به استحکامات نظم و توليد مادى و معنوى جامعه بورژوايى را در برابر حملات پرولترهاى خرابکار حفظ ميکند. ماليات يعنى خداى پنجم، در کنار مالکيت، خانواده، نظم و مذهب. و ماليات شراب بلا ترديد نوعى ماليات است و بعلاوه نه يک ماليات معمولى، بلکه يک ماليات سنتى، شاهپسندانه، قابل احترام. زنده باد ماليات بر اشربه! سه بار بسلامتى و يکبار ديگر هم بسلامتى!
دهقان فرانسوى اگر شيطان را ترسيم کند به شکل مأمور ماليات ترسيم ميکند. از لحظهاى که مونتالامبر ماليات را به مقام خدايى رساند، دهقان بى خدا شد، کافر شد و خود را به آغوش شيطان يعنى سوسياليسم انداخت. مذهب نظم، او را از کف داد، يسوعىها او را از کف دادند و بناپارت هم. بيستم دسامبر ١٨٤٩ بطور جبران ناپذيرى دسامبر ١٨٤٨ را بى آبرو کرد. "برادر زاده عمويش" اولين آدم خانوادهاش نبود که چوب ماليات شراب را ميخورد، مالياتى که بقول مونتالامبر بوى توفان انقلاب ميداد. ناپلئون واقعى، ناپلئون کبير در سنت هلن اظهار داشت که وضع مجدد ماليات شراب، با بيگانه کردن دهقانان جنوب فرانسه نسبت به وى بيش از هر چيز ديگر باعث سقوط او شده است. ماليات شراب که در زمان لوئى چهاردهم بيش از هر چيز مورد نفرت مردم بود (نگاه کنيد به نوشتههاى بوآگويىبِر Boisguillebert و وبان Vauban) بوسيله انقلاب اول ملغى شد و ناپلئون آن را بشکلى تغيير يافته، مجددا در سال ١٨٠٨ برقرار ساخت. زمانى که تجديد سلطنت به فرانسه وارد ميشد، در پيشاپيش آنها نه فقط قزاقها، بلکه وعده و وعيدهاى الغاى ماليات شراب نيز ميتاختند. البته اشراف را نيازى به اين نبود که به عهد خود با مردمى وفا کنند که خواه ناخواه ملزم به پرداخت ماليات هستند. آنها سال ١٨٣٠ الغاء ماليات شراب را تعهد کردند ولى اين رسم آنها نبود که آن کنند که ميگويند، و بگويند آنچه ميکنند. در سال ١٨٤٨ مثل وعدههاى ديگر الغاى ماليات شراب را نيز وعده کردند، بالأخره مجلس مؤسسان که هيچ قولى نميداد، همانطور که ذکر شد وصيت کرد که ماليات شراب بايد از اول ژانويه ١٨٩٠ لغو شود. و درست ١٠ روز قبل از ژانويه ١٨٥٠ مجلس مقننه آن را دوباره برقرار کرد، به اين ترتيب که مردم فرانسه پيوسته در تعقيب آن بودند ولى وقتى از در به بيرونش پرتاب ميکردند، ميديدند که دوباره از پنجره وارد ميشود.
نفرت عمومى عليه ماليات شراب از اينجا قابل توضيح است که همه شرارتهاى سيستم مالياتى فرانسه را در بر دارد. شيوه وضع اين ماليات شرورانه و شيوه توزيع آن اشرافمنشانه است، چون درصد مالياتى براى معمولىترين و اعلىترين شرابها يکسان است. از اين رو ماليات شراب در نسبتى هندسى، به همان ميزانى که دارايى مصرف کنندگان کاهش مييابد، اضافه ميشود، يک ماليات تصاعدى معکوس. از اين رو اين ماليات مستقيما مسموم کردن طبقات زحمتکش را از طريق پرداخت جايزه به شرابهاى تقلبى و مصنوعى تشويق ميکند. اين ماليات مصرف شراب را پايين ميآورد و به اين وسيله جلوى شهرهايى که بيش از ٤٠٠٠ نفر جمعيت دارند، ماليات دروازه ميگيرد و در برابر شراب فرانسوى هر شهرى را به يک کشور بيگانه مجهز به گمرکات حمايتى تبديل ميکند. تجار بزرگ شراب و بيش از آنها تجار کوچک و دکههاى شرابفروشى هم که درآمدشان مستقيما وابسته به مصرف شراب است، بخش عظيمى از دشمنان قسم خورده ماليات شراب را تشکيل ميدهند. بالأخره ماليات شراب با کاهش مصرف جلوى بازار فروش توليد شراب را ميگيرد. در حالى که کارگران شهرى را ناتوان از خريد شراب ميکند، دهقانان موکار را ناتوان از فروش آن ميسازد. تقريبا دوازده ميليون نفر از مردم فرانسه به ساختن شراب مشغولند. از اينرو نفرت مردم در مجموع و مشخصا تعصب دهقانان را عليه ماليات شراب ميتوان درک کرد. و بعلاوه آنها در برقرارى مجدد ماليات شراب يک حادثه جداگانه و کم و بيش اتفاقى نميديدند. دهقانها منقولات تاريخى مخصوص بخود دارند که از پدر به پسر به ارث ميرسد. در اين مکتب تاريخ نقل ميشود که تا زمانى که يک دولت قصد فريب دهقانها را دارد، وعده الغاى ماليات شراب را ميدهد ولى به محض آنکه دهقانان فريب خوردند، ماليات شراب را تثبيت و يا دوباره برقرار ميسازد. دهقانان از روى ماليات شراب تشخيص ميدهند که دولت چند مَرده حلاج است، برقرارى ماليات شراب در روز ٢٠ دسامبر حاکى از اين بود که: لوئى بناپارت مثل بقيه است، ولى او مثل بقيه نبود؛ او يک اختراع دهقانى بود، رأىهايى را که يک سال قبل از آن به "برادر زاده عمويش" داده بودند، پس گرفتند.
مردم روستايى، يعنى بيش از دو سوم کل جمعيت فرانسه، بطور عمده از زمينداران باصطلاح آزاد تشکيل ميشود. اولين نسل آن که بوسيله انقلاب ١٧٨٩ بطور رايگان از عوارض فئودالى رهايى يافته بود، بهايى براى زمين نپرداخته بود. ولى نسلهاى بعدى بعنوان بهاى زمين همان چيزى را ميپرداختند که اسلاف نيمه سرف آنها بصورت اجاره، عشريه، بيگارى و غيره پرداخته بودند. هر چه از سويى جمعيت افزايش يافت، هر چه از سوى ديگر زمين بيشتر تقسيم شد، همينطور هم بهاى قطعه زمينها گرانتر شد، زيرا با کوچکتر شدن قطعه زمينها بر ميزان تقاضاى خريد آنها افزوده ميشد. اما به همان نسبتى که بهايى که دهقان براى يک قطعه زمين ميپرداخت بالا ميرفت، خواه اينکه او آن را مستقيما ميخريد يا اينکه وارثين مشترک آن را بعنوان سرمايه به حسابش ميگذاشتند، به همان نسبتها هم بدهکارى دهقان يعنى وام رهنى الزاما بيشتر ميشد. عنوان بدهکارى که بر زمين تعلق ميگيرد، رهن ناميده ميشود. همانطور که قطعه زمينهاى قرون وسطايى محل تجمع امتيازات بود، قطعه زمينهاى مدرن محل تجمع رهن است. از سوى ديگر به همان نسبتى که زمين تقسيم ميگردد، حاصلدهىاش کم ميشود. استفاده از ماشينآلات در روى زمين، تقسيم کار، تدابير حاصلخيز کردن زمين، مثل ايجاد کانالهاى آبيارى و فاضلاب و غيره، بتدريج ناممکن ميشود، در حاليکه مخارج غير موّلد کشتکارى به نسبت پراکندگى خود وسيله توليد، افزايش مييابد. همه اينها بروز ميکند، مستقل از اين که آيا صاحب خرده زمين سرمايه دارد يا نه. ولى تقسيم زمين هر چه پيش برود خرده زمين با همه تعلقات فلاکتبارش بيش از پيش نه تنها به سرمايه دهقان خرده پا بدل ميشود، بيش از پيش سرمايهگذارى بر روى زمين متوقف ميشود و بيش از پيش دهقان بينوا براى بکار بستن دستاوردهاى علم کشاورزى با کمبود زمين، پول و معلومات روبرو خواهد بود، بيش از پيش زراعت به عقب خواهد رفت و بالأخره درآمد خالص به همان نسبتى کاهش مييابد که مصرف ناخالص رشد ميکند که خانواده دهقان بخاطر ملکش از اشتغالات ديگر باز داشته ميشود، ولى معهذا قادر نيست از قِبَلِ آن زندگى خود را تأمين کند.
بنابراين، به همان اندازهاى که جمعيت و همراه با آن تقسيم زمين افزايش مييابد، به همان اندازه هم زمين به مثابه وسيله توليد گران ميشود و بارآورى کاهش و زراعت نقصان مييابد و دهقان بدهکار ميشود و آنچه که معلول بود به نوبه خود علت ميشود. هر نسلى بدهکارى بيشترى براى نسل بعدى بجا ميگذارد، هر نسل جديد تحت شرايط نامناسبتر و سختترى آغاز ميکند، وثيقه گذارى، وثيقهگذارى را با خود ميآورد و وقتى براى دهقان مقدور نباشد که خرده دارايىاش را بعنوان وثيقهاى براى قرضهاى جديد ارائه کند، يعنى خرده زمينش را دوباره به رهن بگذارد، مستقيما به چنگ رباخوار ميافتد و بهره ربايى هم بطور قابل ملاحظهاى بالا ميرود.
بدينگونه بود که دهقان فرانسوى تحت عنوان ربح رهنى که بر زمينش سنگينى ميکرد، تحت عنوان ربح مساعدههايى که بدون نهادن وثيقهاى نزد رباخواران از آنها دريافت داشته بود، خلاصه نه فقط بهره زمين، نه فقط سود صنعتى، به يک کلام نه فقط کل نفع خالصش بلکه بخشى از مزدش را هم به سرمايهداران واگذار ميکرد، آنچنان که به مرتبه دهقان اجارهدار ايرلندى سقوط کرد - و همهاش به اين بهانه که ميخواست مالک خصوصى باشد.
اين پروسه در فرانسه بوسيله بار مالياتى فزاينده و مخارج دادگاه تسريع شد، تا حدى مستقيما در اثر خود فرماليتههايى که با آن قانونگذارى فرانسه مالکيت زمين را شامل ميشود، تا حدى در اثر منازعات بيشمار خرده زمينهايى که در همه جا يکديگر را محدود و قطع ميکنند و تا حدى هم بخاطر مرافعهجويى دهقانها که لذتشان از مِلک در به کرسى نشاندن متعصبانه عنوانشان در رابطه با ملک خيالىشان، حقوق ملکى محدود ميشود.
طبق برآورد ١٨٤٠ توليد ناخالص کشاورزى فرانسه بالغ بر ٥٫٢٣٧٫١٧٨٫٠٠٠ فرانک بود. از اين مبلغ ٣٫٥٥٢٫٠٠٠٫٠٠٠ فرانک براى مخارج کار، که در آن مايحتاج مصرفى کارکنان نيز منظور شده است کم ميشود. باقيمانده ١٫٦٨٥٫١٧٨٫٠٠٠ فرانک توليد خالص است که از آن هم ٥٥٠ ميليون براى ربح رهن، ١٠٠ ميليون براى کارمندان دادگسترى، ٣٥٠ ميليون براى مالياتها، ١٠٧ ميليون براى تقاضانامه، حق مُهر، هزينههاى رهنگذارى و غيره کسر ميشود. يک سوم توليد خالص که ٥٣٨ ميليون است باقى ميماند که اگر آن را به جمعيت تقسيم کنيم، حتى ٢٥ فرانک هم از توليد خالص باقى نميماند. طبعا در اين محاسبه نه رباخوارى که بدون وثيقه وام بدهد در نظر گرفته شده است و نه مخارج وکلاى دعاوى و غيره.
حال موقعيت دهقانان فرانسوى را هنگامى که جمهورى بارهاى جديدى به دوش آنها تحميل ميکرد ميتوان دريافت. ديده ميشود که اختلاف استثمار آنها با استثمار پرولتاريا در شکل است. استثمارگر همان است: سرمايه. سرمايهداران منفرد، دهقانان منفرد را بوسيله رهن و رباخوارى استثمار ميکنند، طبقه سرمايهدار طبقه دهقان را بوسيله ماليات دولتى استثمار ميکند. حق قانونى دهقان به مِلک طلسمى است که سرمايه تا بحال دهقان را با آن جادو کرده و مستمسکى است که با آن دهقان را عليه پرولتارياى صنعتى تحريک کرده است. فقط سرنگونى سرمايه ميتواند دهقان را سربلند کند. فقط يک دولت ضد سرمايهدارى و پرولتاريايى ميتواند از فلاکت اقتصادى و تنزل مقام اجتماعى او جلو گيرد. جمهورى مشروطه، ديکتاتورى استثمارگران متحد شده اوست، جمهورى سوسيال دمکراتيک، جمهورى سرخ، ديکتاتورى متحدين اوست. و کفه ترازو بر حسب رأيى که دهقان در صندوق انتخابات مياندازد، بالا و پايين ميرود. سخن سوسياليستها در هجونامهها، در سالنامهها و در انواع و اقسام اعلاميهها اين است: خود دهقان ميتواند سرنوشتش را تعيين کند. در انتشاراتى که حزب نظم بيرون ميداد، اين سخنان براى دهقانان قابل فهمتر شد. اين حزب که به نوبه خود دهقانها را مورد خطاب قرار ميداد، بوسيله اغراقگويى مفرط، بوسيله برداشت و توضيح بى پرواى مقاصد و آرمانهاى سوسياليستها، به نقطه حساس دهقانها زد و شهوت آنها را به ميوه ممنوع بيش از اندازه تحريک کرد. ولى قابل فهمتر از همه چيز تجربياتى است که طبقه دهقان با استفاده از حق رأى کسب کرده بود و همچنين سرخوردگىهايى که در شتابزدگى انقلابى يکى پس از ديگرى به آن دچار شده بود سخن ميگفتند: انقلابها لکوموتيوهاى تاريخ هستند.
تغيير حال تدريجى دهقانان با علائم مختلف بروز کرد. اين تغيير قبلا خود را در انتخابات مجلس مقننه نشان داد، در موقعيت محاصره پنج ايالت هممرز ليون نشان داد، چند ماه پس از ١٣ ژوئيه در انتخابات يک مونتانيار[٧٥] بجاى رئيس سابق "مجلس از ما بهتران"[٧٦] بوسيله استان ژيروند Gironde نشان داد، روز ٢٠ دسامبر ١٨٤٩ در انتخابات يک نفر سرخ بجاى نماينده فوت شده لژيتيميستها در استان دوگارد du Gard[٧٧] مشاهده شد، دوگارد ارض موعود لژيتيميستها، صحنه وحشتناکترين جنايات عليه جمهوريخواهان در سالهاى ١٧٩٤ و ١٧٩٥، مقر مرکزى ترور سفيد سال ١٨١٥، جايى بود که در آن ليبرالها و پروتستانها بطور علنى بقتل ميرسيدند. اين دگرگونى انقلابى ايستاترين طبقه به چشمگيرترين وجهى پس از برقرارى مجدد ماليات شراب ظاهر ميشود. مقررات و قوانين حکومتى در طول ژانويه و فوريه ١٨٥٠ تقريبا بلا استثناء عليه استانها و دهقانها متوجه است. و اين بارزترين دليل پيشرفت آنهاست.
بخشنامه هوپول Hautpoul[٧٨] که مطابق آن ژاندارم به مُفتّش استانداران، معاون استانداران و بيش از همه دهداران منصوب ميشد، که مطابق با آن جاسوسى تا پستوى دور افتادهترين خانههاى روستايى سازمان داده ميشد، قانون عليه معلمين مدارس که مطابق با آن صاحبنظران، سخنگويان، مربيان و مترجمين طبقه دهقان تابع خودکامگى استانداران ميشدند - آنها، پرولترهاى طبقه تحصيل کرده، از هر شهر و روستايى فرارى داده ميشدند، آنچنان که شکارچيان جانواران وحشى را تعقيب و شکار ميکنند. لايحه عليه دهداران که طبق آن شمشير داموکلس برکنارى و اخراج در روى سر آنها بگردش در ميآمد و آنها يعنى رؤساى جوامع دهقانى هر لحظه ميتوانستند مورد بازخواست رياست جمهورى و حزب قرار گيرند؛ فرمان دولت که ١٧ منطقه نظامى فرانسه را به چهار پاشاليک تبديل کرده و سربازخانه و اردوگاهها را بعنوان تالارهاى ملى به مردم فرانسه تحميل نمود، قانون تعليمات که بوسيله آن حزب نظم بى شعورى و تحميق اجبارى فرانسه را تحت نظام انتخابات عمومى بمثابه شرط حيات خود اعلام کرده بود... اينهمه قوانين و مقررات چه بودند؟ اقدامات مذبوحانهاى براى بچنگ آوردن دوباره استانها و دهقانهاى استانها به نفع حزب نظم.
اينها بعنوان سرکوب، روشهاى مفلوکى بودند که خود هدفشان را ضايع ميکردند. مقررات عمدهاى چون تثبيت ماليات شراب، تثبيت ماليات ٤٥ سانتيمى، رد توهينآميز عريضههاى دهقانان براى استرداد يک ميليارد فرانک معروف و غيره، همه ضربات تندر مانند اين قوانين از مقر مرکزى، يکباره با هم بر سر دهقانان فرود آمد. قوانين و مقررات صادره، حمله و مقاومت را همگانى و به بحث روز هر کلبه تبديل ساخت؛ انقلاب را به هر ده تزريق نمود؛ آنها انقلاب را محلى و دهقانى کردند.
از سوى ديگر آيا پيشنهادات بناپارت و تصويب آنها بوسيله مجلس ملى، توافق دو قواى جمهورى مشروطه را نسبت به سرکوب آنارشى، يعنى همه طبقاتى که در برابر ديکتاتورى بورژوازى مقاومت ميکنند، اثبات نميکند؟ آيا سولوک[٧٩] بلافاصله پس از پيام شديداللحنش مراتب بندگى خود را نسبت به نظم از طريق پيام کارليه اين کاريکاتور پليد و پَست فوشه Fouché[٨٠]، (همانطور که لوئى بناپارت هم کاريکاتور مچاله شده ناپلئون بود) به مجلس مقننه اطمينان نداد؟
قانون تعليمات، به ما اتحاد کاتوليکهاى جوان و ولتريستهاى[٨١] قديمى را نشان ميدهد. آيا سلطه بورژوازى متحده ميتوانست چيز ديگرى جز استبداد مؤتلف تجديد سلطنتطلبى يسوعيّت و سلطنت ژوئيه آزاد انديشنما باشد. آيا اسلحههايى که يک فراکسيون بورژوازى عليه فراکسيون ديگر هنگام مبارزه متقابل براى کسب سرکردگى در ميان مردم تقسيم کرده بود نميبايست حالا که مردم در برابر ديکتاتورى متحد آنان قد برافراشته بودند مسترد شود؟ هيچ چيز دکانداران پاريسى را بيش از اين نمايش پُر غمزه يسوعيّت بر نيانگيخت، حتى رد "مصالحه دوستانه".
در اين ميان برخوردهاى فراکسيونهاى مختلف حزب نظم و همچنين مجلس ملى و بناپارت ادامه يافت. اين زياد مورد پسند مجلس ملى نبود که بناپارت بلافاصله پس از کودتايش، پس از تشکيل يک کابينه بناپارتيستى خودش، از کار افتادگان دوران سلطنت، تازه منصوب شدگان به رياست را نزد خود احضار کرده و ماندن آنها در اين مناصب را مشروط به تبليغات بى چون و چرا به نفع انتخاب مجدد خود به سِمَت رياست جمهورى نمود؛ که کارليه مراسم ترفيع مقامش را با تعطيل کلوب لژيتيميستها جشن گرفت، که بناپارت يک روزنامه شخصى بنام "ناپلئون" تأسيس کرد که آرزوهاى نهايى رئيس جمهور را به خوانندگان بروز ميداد و وزرايش مجبور بودند روى صحنه مقننه آنها را انکار کنند، خيلى مورد پسندش نبود که عليرغم چندين رأى عدم اعتماد به کابينه، روى حفظ آن سرسختانه پافشارى ميشد، که کوشش ميشد دل افسران جزء را با ٤ سو اضافه حقوق در روز بدست آيد و دل پرولتاريا با يک سرقت ادبى از اوژن سو[٨٢]، يعنى با تأسيس يک بانک وام شرافتى و بالأخره بدتر از همه وقاحتى که با آن تبعيد بقاياى شورشيان ژوئيه به الجزيره بوسيله هيأت وزراء به مجلس پيشنهاد شد تا مجلس مقننه را در مجموع بدنام سازد، در حالى که خود رئيس جمهور با عفو تک و توک آنها محبوبيت خود را اينجا و آنجا حفظ ميکرد. تىير جملات تهديدآميزى در ارتباط با کودتا[٨٣] و بى محاسبه بر زبان آورد و مجلس مقننه با حذف هر لايحهاى که ناپلئون بنام خودش مطرح ميکرد از او انتقام ميگرفت هر کس را که او بخاطر حفظ منافع مشترک پيشنهاد ميکرد با سوء ظن پُر سر و صدايى مورد بازجويى قرار ميداد که آيا او سعى نميکند با ازدياد قدرت اجرايى به قدرت شخصى بناپارت سود برساند. خلاصه اينکه مقننه با توطئه تحقير انتقام ميگرفت.
حزب لژيتيميست به نوبه خود با نگرانى ناظر عواقب غصب مجدد کليه مناصب بوسيله اورلئانيستهاى با کفايتتر و همچنين رشد تمرکز بود، در حالى که او در پرنسيپ نجات خود را در عدم تمرکز ميجست. و واقعا چنين بود. ضد انقلاب قاهرانه متمرکز ميکرد، يعنى مکانيسم انقلاب را آماده مينمود. ضد انقلاب حتى بوسيله نزخ ثابت اسکناسهاى بانکى طلا و نقره فرانسه را هم در بانک پاريس متمرکز ساخت و به اين ترتيب خزانه جنگى فراهم شده انقلاب را بوجود آورد.
اورلئانيستها بالأخره با نگرانى مشاهده ميکردند که با عنوان کردن اصل حلالزادگى، دو رگه بودنش را به رخش ميکشند و در زناشويى مصلحتىاش، با او بعنوان زوجه بورژوازى شوهرى اشرافى دائما بد رفتارى و بى اعتنايى ميشود.
به تدريج ديديم که دهقانها، خرده بورژواها و اقشار متوسط بطور کل، کنار پرولتاريا قرار گرفته، عليه جمهورى رسمى به ضديت آشکار کشانده شدند و با آنها بعنوان مخالف جمهورى رفتار شد. طغيان در برابر ديکتاتورى بورژوازى، نياز به تغيير جامعه، پافشارى روى نهادهاى جمهورى دمکراتيک بمثابه ارگانهاى حرکتدهنده آن، تجمع به گِرد پرولتاريا بمثابه نيروى انقلابى تعيين کننده - اينها هستند خصايص عمومى حزب باصطلاح سوسيال دمکراسى، حزب جمهورى سرخ. اين حزب آنارشى، اسمى که مخالفينش به روى آن نهادهاند، از ائتلاف منافع مختلفى کمتر از حزب نظم تشکيل نشده است. از کوچکترين اصلاح بى نظمى اجتماعى گذشته تا دگرگونى نظامى اجتماعى گذشته، از ليبراليسم بورژوايى تا تروريسم انقلابى، قطبهاى مختلف حزب "آنارشى" از هم فاصله دارند.
لغو عوارض گمرکى حمايتى - سوسياليسم! چون انحصارات فراکسيون صنعتى حزب نظم را مورد حمله قرار ميدهد. تنظيم بودجه دولتى - سوسياليسم! چون انحصارات فراکسيون مالى حزب نظم را مورد حمله قرار ميدهد. ورود آزاد گوشت و غله از خارج - سوسياليسم! چون انحصارات فراکسيون سوم حزب نظم يعنى صاحبان املاک بزرگ را مورد حمله قرار ميدهد. مطالبات حزب بازرگانى آزاد، يعنى حزب پيشرفتهترين بورژوازى انگلستان هم در فرانسه همچون مطالبات سوسياليستى جلوه ميکند. طرفدارى از ولتر - سوسياليسم! چون به چهارمين فراکسيون حزب نظم يعنى فراکسيون کاتوليک ضربه ميزند. آزادى مطبوعات، حق تشکيل انجمنها، آموزش همگانى، يعنى سوسياليسم، سوسياليسم! زيرا اينها انحصار کل حزب نظم را مورد حمله قرار ميدهد.
روند انقلاب به سرعتى شرايط را آماده کرده بود که اصلاحطلبان همه گرايشها و کوچکترين مطالبات طبقه متوسط مجبور بودند به گِرد پرچم افراطىترين حزب سرنگونىخواه يعنى به گِرد پرچم سرخ مجتمع شوند.
با وجود تنوع سوسياليسم بخشهاى مختلف حزب آنارشى، که ناشى از شرايط اقتصادى و نيازهاى عمومى انقلابى طبقاتشان با فراکسيونهاى طبقاتىشان که منتج از اين شرايط اقتصادى بود، در يک نکته با هم توافق داشتند و آن اينکه - خود را بمثابه وسيله رهايى پرولتاريا و رهايى آن را بمثابه هدف خود اعلام کنند. اين فريبکارى آگاهانه بعضى و خود فريبى بعضى ديگر است که جهان دگرگون شده بر طبق نيازهاى خودشان را بمثابه بهترين جهان براى همه، بمثابه تحقق کليه آمال انقلابى و بمثابه رفع همه تصادمات انقلابى جلوه ميدهند.
در پشت کلىگويىهاى سوسياليستى "حزب آنارشى" سوسياليسم روزنامههاى ناسيونال، پرسه و سييِکل که به بشکلى کمابيش همگن خواستار رهايى صنعت و مراوده از قيد و بندهاى تاکنونى آن است مخفى شده است. اين سوسياليسم، سوسياليسم صنايع، تجارت و کشاورزى است که سلاطين آنها در حزب نظم، اين منافع را تا جايى که با انحصارات خصوصىشان تطابق نداشته باشد، انکار ميکنند. سوسياليسم خرده بورژوايى، نمونه برجسته سوسياليسم، از اين سوسياليسم بورژوايى قابل تميز است، که طبعا مانند هر نوعى از سوسياليسم، بخشى از کارگران و خرده بورژواها را به دور خود جمع ميکند. سرمايه عمدتا اين طبقه را به عنوان طلبکار تعقيب ميکند، بنابراين اين طبقه خواستار تأسيس مؤسسات اعتبارى ميشود، سرمايه آن را بوسيله رقابت خُرد ميکند، بنابراين او طالب اتحاديههاى مورد حمايت دولت ميشود؛ سرمايه بر آن بوسيله تمرکز فائق ميآيد، بنابراين او خواهان مالياتهاى تصاعدى، محدود کردن ارث و ميراث، واگذارى پروژههاى بزرگ ساختمانى به دولت و وضع مقررات ديگرى بمنظور متوقف کردن قهرى رشد سرمايه ميشود. از آنجا که او آرزوى تحقق مسالمتآميز سوسياليسمش را دارد - با مجاز شمردن در مجموع چيزى در حدود المثنّاى يک انقلاب فوريه يک دو روزه - پروسه تاريخى آينده البته در نظرش بمثابه کاربرد سيستمهايى جلوهگر ميشود که انديشمندان جامعه، خواه در کار دستهجمعى خواه بعنوان کاشفان منفرد، در عالم تخيل ساخته يا ميسازند. به اين ترتيب آنها به التقاطيون و طرفداران سيستمهاى سوسياليستى موجود، يعنى سوسياليسم جزمى تبديل ميشوند که فقط تا زمانى بيان تئوريک پرولتاريا بود که او هنوز به جنبش تاريخا آزاد خودش وارد نشده بود.
در حالى که سوسياليسم جزمى اتوپيک، بدينگونه کل جنبش را تابع يکى از مراحل خود ميکند، که بجاى توليد دستهجمعى اجتماعى، فعاليت مغزى چند نفر خردهبين را ميگذارد و قبل از هر چيز مبارزه انقلابى را با همه ضرورتهايش از طريق تردستىهاى کوچک يا احساسات بزرگ در تخيل از صحنه اجتماع پاک ميکند، در حالى که اين سوسياليسم جزمى که در اصل فقط جامعه کنونى را ايدهآليزه ميکند، تصوير بى عيب و نقصى از آن را ميگيرد و ميخواهد ايدهآل خود را به واقعيت تحميل کند؛ در حالى که اين سوسياليسم از جانب پرولتاريا به خرده بورژوازى تحويل داده ميشود؛ در حالى که مبارزه رهبران گوناگون سوسياليست در بين خودشان هر يک از آن باصطلاح سيستمها را بعنوان جانبدارى پر اهميتتر و صحيحتر از يک نقطه گذار از انقلاب اجتماعى در مقابل نقطهاى ديگر پيش ميکشند - پرولتاريا هر چه بيشتر به گِرد سوسياليسم انقلابى، به گِرد کمونيسم که بورژوازى خود براى آن نام بلانکى را اختراع کرده است، جمع ميشود. اين سوسياليسم اعلام تداوم انقلاب، ديکتاتورى طبقاتى پرولتاريا بمثابه نقطه گذار ضرورى به الغاء اختلافات طبقاتى بطور کلى است، به الغاء همه مناسبات توليدىاى که مبناى اين اختلافات هستند، به الغاء همه روابط اجتماعى منطبق با اين مناسبات توليدى، به دگرگونى کليه ايدههايى که منبعث از اين روابط اجتماعى هستند.
دامنه اين بررسى بيش از اين اجازه پرداختن به اين موضوع را نميدهد.
ديديم همانطور که در حزب نظم اشرافيت مالى ضرورتا در صف مقّدم قرار گرفت، همانطور هم در حزب "آنارشى" پرولتاريا. در حالى که طبقات مختلف متحد در يک اتحاد انقلابى به گِرد پرولتاريا مجتمع ميشدند، در حالى که استانها دائما متزلزلتر ميشدند و خود مجلس مقننه در برابر توقعات سولوک فرانسوى خشمناکتر ميشد، تاريخ انتخابات براى مونتانيارهاى تبعيدى ١٣ ژوئن که مدتها به عقب افتاده و بارها از آن جلوگيرى بعمل آمده بود، نزديکتر ميشد.
حکومت که مورد تحقير دشمنان و آزار و سرکوفت باصطلاح دوستان بود، براى خروج از وضعيت نابهنجار و ناپايدارش تنها يک وسيله ميديد و آن شورش بود. يک شورش ميتوانست اجازه دهد که در پاريس و استانها حکومت نظامى برقرار شود و به اين ترتيب انتخابات تحت کنترل درآيد. از سوى ديگر هواداران نظم اگر نميخواستند خودشان بعنوان آنارشيست جلوه کنند بايد به دولتى که بر آنارشى پيروز شده بود آوانسهايى ميدادند.
دولت دست بکار شد. اوايل فوريه ١٨٥٠ تحريک مردم بوسيله شکستن درختهاى آزادى. که چه بى نتيجه بود. وقتى دست و پاى درختهاى آزادى را بريدند حکومت هم دست و پايش را گم کرد و در برابر تحريکات خودش جا زد. مجلس ملى اما اين اقدام ناشيانه بناپارت را براى خلاص شدن با سوء ظن آميخته با خونسردى برگزار کرد. انتقال تاج گلهاى جاويد از ستونهاى يادبود ژوئيه هم موفقيتآميزتر نبود. اين کار بخشى از خود ارتش را به تظاهرات انقلابى و مجلس ملى را به دادن يک رأى عدم اعتماد کم و بيش نا آشکار عليه هيأت وزراء برانگيخت. تهديدهاى جرايد دولتى به الغاء قانون انتخابات عمومى و به هجوم قزاقها نيز بى نتيجه بود. تقاضاى مستقيم هوپول Hautpoul از چپىها براى به خيابان ريختن از درون خود مجلس مقننه و همچنين اظهاريهاش داير بر اينکه دولت حاضر به پذيرفتن آنها هست هم فايدهاى نکرد. هوپول جز اخطار رئيس جمهور در مورد حفظ نظم چيز ديگرى عايدش نشد. و حزب نظم با نيشخندى پنهانى گذاشت تا يکى از نمايندگان چپ تمايلات استبدادى بناپارت را به مسخره بگيرد و بالأخره پيشبينى وقوع انقلابى در روز ٢٤ فوريه هم قلابى از کار در آمد. دولت کارى کرد که ٢٤ فوريه با بى اعتنايى مردم روبرو شد.
پرولتاريا نگذاشت به شورش تحريکش کنند، چون بفکر انجام يک انقلاب بود.
بدون توجه به تحريکات حکومت که تنها نارضايى عمومى را عليه شرايط موجود تشديد ميکرد، کميته انتخابات تحت نفوذ کامل کارگران، سه نفر نامزد انتخاباتى براى پاريس معرفى کرد: دوفلوت، ويدال و کارنو. دوفلوت Deflotte يکى از تبعيديان ژوئن بود که بناپارت او را بخاطر وجيهالملّه شدن خودش مورد عفو قرار داده بود. او يکى از دوستان بلانکى بود و در سوء قصد ١٥ مه شرکت داشت. ويدال Vidal به عنوان نويسنده کمونيست، بوسيله کتابش "درباره توزيع ثروت" مشهور شده بود. وى منشى سابق لوئى بلان در کميسيون لوکزامبورگ بود. کارنو Carnot پسر نماينده کنوانسيون که پيروزى را تدارک ديده بود، از هر عضو حزب ملى کمتر بى آبرو شده بود، وزير آموزش در دولت موقت و کميسيون اجرايى بود و بوسيله لايحه دمکراتيکش در مورد آموزش عمومى اعتراض مجسم عليه قوانين آموزشى يسوعىها بود. اين سه نامزد انتخاباتى، سه طبقه متحد شده را نمايندگى ميکردند. در رأس شورشى ژوئن، نماينده پرولتارياى انقلابى، در کنار او سوسياليست جزمى نماينده بورژوازى سوسياليست و بالأخره سومى نماينده حزب بورژوازى جمهوريخواه که دستورالعملهاى دمکراتيکش در برابر حزب نظم محتواى سوسياليستى کسب کرده بود و محتواى واقعى خود را مدتها قبل از دست داده بود. اين مانند فوريه يک ائتلاف عمومى عليه بورژوازى و حکومت بود. ولى اين بار پرولتاريا در رأس اين اتحاد انقلابى قرار داشت.
عليرغم کليه تشبثات، کانديداهاى سوسياليستى پيروز شدند. خود ارتش هم به نفع قيام کنندگان ژوئن و عليه وزير جنگ خودش رأى داد. حزب نظم گويى از صداى تندر به تکان آمده بود. انتخابات استانها تسلايش نداد، آنجا هم طرفداران مونتانى اکثريت آراء را بدست آوردند.
انقلاب مارس بمنزله پس گرفتن ژوئن ١٨٤٨ بود: قاتلين و تبعيد کنندگان شورشيان به مجلس ملى باز گشتند، اما با پشتى خميده، در آخر صف نمايندگان و شعارهايشان بر لب. اين بمنزله پس گرفتن ١٣ ژوئن ١٨٤٩ بود: مونتانىها که بدست مجلس ملى تبعيد شده بودند، به مجلس ملى بازگشتند، ولى بعنوان شيپورچىها جلو انداخته شده انقلاب و نه بعنوان فرماندهان آن. اين بمنزله پس گرفتن ١٠ دسامبر بود". ناپلئون با وزيرش لاهيت[٨٤] رفوزه شده بودند. فرانسه در تاريخ پارلمانتاريسم خود فقط يک نمونه نظير ميشناسد: رفوزگى دُوسه d'Haussez وزير شارل دهم در سال ١٨٣٠. انتخاب ١٠ مارس ١٨٥٠ بالأخره اعلام کأنلميکن بودن انتخابات ١٣ مه بود که حزب نظم در آن اکثريت آراء را بدست آورده بود. انتخابات ١٠ مارس اعتراضى بود عليه اکثريت ١٣ مه. ده مارس يک انقلاب بود. سنگهاى سنگفرشهاى خيابان پشت ورقههاى رأى بودند.
"رأى ١٠ مارس يعنى جنگ"، اين جمله را سگور داگوئهسو Ségur d'Aguesseau، يکى از برجستهترين اعضاى حزب نظم فرياد زد.
با ١٠ مارس ١٨٥٠ جمهورى مشروطه وارد مرحله جديدى شد، مرحله انحلالش. فراکسيونهاى مختلف اکثريت دوباره در درون خود با بناپارت متحد شدند، آنها دوباره ناجى نظماند و بناپارت آدم بى طرفشان. اگر آنها بيادشان افتاده که سلطنتطلب هستند، فقط بخاطر نااميدى به امکان جمهورى بورژوايى است و اگر او بيادش افتاده که رئيس جمهور است، تنها بخاطر نااميدى از اين است که رئيس جمهور بماند.
به فرمان حزب نظم، بناپارت انتخاب دوفلوت Deflotte شورشى ژوئن را با انتصاب باروش Baroche بعنوان وزير داخله پاسخ داد، باروش کسى بود که بلانکى، باربس Barbès، لدرو-رولن و گينارد Guinard را به محاکمه کشيده بود. مجلس مقننه انتخاب کارنو را با تصويب قانون تعليمات جواب گفت و انتخاب ويدال را با سرکوب مطبوعات سوسياليستى. حزب نظم با داد و فرياد کردن در جرايد ميخواهد ترس خودش را از بين ببرد. يکى از ارگانهاى حزب نظم فرياد ميزند: "شمشير مقدس است"، آن يکى شعار ميدهد: "مدافعين نظم بايد عليه حزب سرخ دست به تعرض بزنند"، ديگر علمدار نظم نعره ميکشد: "ميان سوسياليسم و جامعه، دوئلى بر سر مرگ و زندگى حکمفرماست، جنگى خستگىناپذير و بى امان؛ در اين دوئل يکى از طرفين بايد نابود شود، اگر جامعه سوسياليسم را از بين نبرد، سوسياليسم جامعه را از بين خواهد برد". باريکادهاى نظم، باريکادهاى مذهب، باريکادهاى خانواده را استوار کنيد! بايد با ١٢٧ هزار رأى دهنده پاريس تسويه حساب شود! شب بارتلمى سوسياليستها! و حزب نظم لحظهاى به قطعيت پيروزى خود باور ميکند.
ارگانهاى حزب نظم شديدتر از هر چيز عليه "دکانداران پاريس" قلمفرسايى ميکنند. شورشى ژوئن پاريس توسط دکانداران پاريس بعنوان نماينده آنها انتخاب شد! اين، يعنى يک ژوئن ١٨٤٨ ثانى غير ممکن است؛ اين يعنى نفوذ معنوى سرمايه در هم شکسته است؛ اين، يعنى مجلس بورژوازى ديگر، فقط بورژوازى را نمايندگى ميکند؛ اين يعنى ملک بزرگ از کف رفته است، زيرا اجارهدارانش، ملک کوچک، نجات خود را در اردوگاه آنها که هيچ ندارند جستجو ميکند.
طبيعتا حزب نظم به روال هميشگى غير قابل اجتنابش بر ميگردد. فرياد برميآورد: "سرکوب بيشتر"، "ده برابر سرکوب!" ولى نيروى سرکوب ده بار کمتر شده، در حاليکه مقاومت صد برابر گشته است. آيا خود ابزار سرکوب يعنى ارتش نبايد سرکوب شود؟ و حزب نظم آخرين حرف خود را ميزند: "پنجه آهنين اين قانونيت خفقانآور بايد شکسته شود". "جمهورى مبتنى بر قانون اساسى غير ممکن است". ما بايد با سلاحهاى حقيقىمان مبارزه کنيم؛ از فوريه ١٨٤٨ تا حال ما عليه انقلاب با سلاحهاى خودش در قلمرو "خودش" مبارزه کردهايم، ما نهادهاى آن را پذيرفتهايم؛ قانون اساسى برج و بارويى است که تنها محاصره کنندگان را حفاظت ميکند و نه محاصره شدگان را! ما در حاليکه خود را در شکم اسب ترويا قاچاقى وارد اليون مقدس کردهايم، بر خلاف اسلافمان يونانيمان[٨٥] شهر متخاصم را فتح نکرديم، بلکه خودمان را بدست خود زندانى کردهايم.
بنياد قانون اساسى انتخابات عمومى است. نابود کردن انتخابات عمومى، اين است آخرين حرف نظم و ديکتاتورى بورژوازى.
حق رأى عمومى در ٤ مه ١٨٤٧، ٢٠ دسامبر ١٨٤٨، ١٣ مه ١٨٤٩، ٨ ژوئيه ١٨٤٩ خوب بود، چون اذعان ميکرد که آنها حق دارند. [٤ مه مجلس مؤسسان تشکيل شد؛ ٢٠ دسامبر لويى بناپارت رئيس جمهور شد؛ ١٣ مه انتخاب مجلس مقننه برگزار شد، انتخابات ٨ ژوئن در پاريس موضع حزب نظم در مجلس مقننه را تقويت کرد] در ١٠ مارس ١٨٥٠ حق رأى عمومى اذعان کرد که خودش هم نا حق بوده است. سلطه بورژوازى بمثابه ماحصل و نتيجه حق رأى عمومى، بمثابه تبيين اراده مستقل مردم، اين است معناى قانون اساسى بورژوايى. ولى از لحظهاى که محتواى اين حق رأى عمومى و اين اراده مستقل ديگر سلطه بورژوازى نباشد، آيا مشروطه باز هم مفهومى دارد؟ آيا اين وظيفه بورژوازى نيست که انتخابات را طورى تنظيم کند که مردم امر معقول يعنى سلطه بورژوازى را انتخاب کنند؟ آيا حق رأى عمومى در حالى که قدرت دولتى موجود را دائما از ميان برداشته و آن را دوباره از درون خود خلق ميکند، هر گونه ثباتى را از ميان بر نميدارد، آيا در هر لحظه همه نوع قدرت را زير سؤال نميبرد، اتوريته را زائل نميکند، آيا اين خطر را ندارد که هرج و مرج را بمقام اتوريته برساند؟ در اين موارد چه کسى ميتوانست پس از ١٠ مارس ١٨٥٠ هنوز شک و ترديدى بخود راه دهد؟
در حالى که بورژوازى حق رأى عمومى را که خود را تا به حال به آن ملبس کرده بود و از آن قدرت تامه خود را اخذ ميکرد، دور ميافکند، بى پروا اقرار ميکند که: "ديکتاتورى ما تا بحال بوسيله اراده مردم مستقر بود، حال بايد عليه اراده مردم مستحکم گردد". نتيجتا تکيهگاه خود را ديگر نه در داخل فرانسه بلکه در کشورهاى خارج، جستجو ميکند، در لشگرکشى و تجاوز.
با لشگرکشى، اين کوبلنز[٨٦] دوم، که مقرّ آن در خود فرانسه بر پا شد همه احساسات ملى عليه خودش به غليان ميافتد. با حمله به انتخابات عمومى براى انقلاب جديد يک محمل عمومى فراهم ميشود و انقلاب به چنين محملى نياز دارد. هر محمل خاص ميتواند فراکسيونهاى اتحاد انقلابى را از هم جدا کرده و اختلافات آنها را به منصه ظهور برساند. محمل عمومى طبقات نيمه انقلابى را کرخ ميکند؛ به آنها اجازه ميدهد که خود را درباره کاراکتر معيّن انقلاب در شُرف وقوع و در باره نتايج عمل خودشان بفريبند. هر انقلابى به مسألهاى براى بحث در سر هر سفره نياز دارد، حق رأى عمومى مسأله مورد بحث هر سفره در انقلاب جديد است.
ولى از آنجا که فراکسيونهاى مؤتلف بورژوازى از تنها شکل ممکن قدرت متحدشان، از نيرومندترين و کاملترين شکل سلطه طبقاتىشان يعنى از جمهورى مشروطه، دوباره به شکل عقبتر، تکامل نيافتهتر، و ضعيفتر سلطنت پناه ميبرند، ديگر ورقه محکوميتشان را امضاء کردهاند. آنها به پيرمردى ميمانند که بخاطر بدست آوردن نيروى جوانيش اسباب بازىهاى دوران کودکيش را بيرون ميآورد و اعضاى فرسودهاش را با بازى با آنها رنجه ميکند. جمهورى فقط يک فايده داشت، گرمخانه انقلاب بود.
شعار ١٠ مارس اين است: پس از من، هر چه بادا باد!
زيرنويسها و توضيحات فصل سوم
[٥٦]
در ساختمان هيأت تحريريه روزنامه فوريريستها "دمکراسى صلحآميز"، که از ١٨٤٣ تا ١٨٥١ تحت سردبيرى کونسيد رلن در پاريس منتشر ميشد، در شب ١٢ ژوئن مجمعى از نمايندگان مونتانى تشکيل شد. شرکت کنندگان در اين مجمع دست بردن به اسلحه را رد نموده و تصويب کردند که به تظاهرات مسالمتآميز قناعت گردد.
[٥٧]
آنتونيس Antaeus در افسانههاى يونان باستان، حيوان عظيمالجثهاى است که هر بار در اثر تماس با زمين، نيروى جديدى بدست ميآورد.
[٥٨]
انجمن دوستداران قانون اساسى در مانيفستى که در ١٣ ژوئن ١٨٤٩ در شماره ٢٠٦ روزنامه "مردم" منتشر شد، اهالى پاريس را فراخواند که براى تظاهرات مسالمتآميزى گرد آيند و عليه "حمله وقيحانه" قوه مجريه اعتراض نمايند.
[٥٩]
وابستگان پايينترين قشر اجتماعى جنوب هندوستان: محروم، تحت ستم.
[٦٠]
مارکس اين توضيح را از قسمتى از کتاب شاعر يونانى آنتائوس "غذاى ميهمانى دانشمندان" اقتباس کرده است که "... وتاخوس، پادشاه مصريان، به پادشاه لاکه دو مونيه که قد و قواره کوچکى داشت نگاه ميکرد. متحدش به او گفت: "کوه از درد فرياد ميزد، خداى بزرگ بيم داشت. ولى کوه موش زاييد. اعلاميه مونتانى "حزب کوه" در روزنامههاى "رفرم"، "دمکراسى صلحآميز" و همچنين در ارگان پرودون، "مردم" در تاريخ ١٣ ژوئن ١٩٤٩ منتشر است.
[٦١]
در دهم اوت ١٨٤٩ مجلس ملى قانونى را تصويب کرد که بر اساس آن ميبايد مسببين و پشتيبانان توطئه و سوء قصد ١٣ ژوئن به ديوان عالى سپرده شوند.
[٦٢]
رجوع شود به گزارش جلسه مجمع عمومى مجلس ملى در تاريخ ١٩ ژوئيه ١٨٤٩، منتشره در روزنامه "مونيتور، اونيورسال" شماره ١٧١ تاريخ ٢٠ ژوئيه ١٨٤٩.
[٦٣]
همچنين در گزارش مجلس ملى در تاريخ ٧ ژوئيه ١٨٤٩، منتشره در روزنامه "مونيتور، اونيورسال" شماره ١٨٩، تاريخ ٨ ژوئيه ١٨٤٩.
[٦٤]
کاردينالهاى سرخپوش - کميسيون پاپ پيوس ششم، مرکب از سه کاردينال که توسط ارتش فرانسه پشتيبانى ميشد، پس از سرکوبى جمهورى رم، رژيم ارتجاعى در رم تأسيس نمودند. اين کاردينالها ردايى سرخ بر تن ميکردند.
[٦٥]
روزنامه فرانسوى سييِکل Siècle از ١٨٣٦ تا ١٨٣٩ در پاريس منتشر ميشد. در سالهاى چهل قرن نوزدهم نظريان آن بخشى از خرده بورژوازى را که خواستهاى متعادل از فرمهاى مشروطه داشت بيان ميکرد.
[٦٦]
پرسه Presse، روزنامه فرانسوى که از ١٨٣٦ در پاريس منتشر ميشد. در سالهاى ١٨٤٨ تا ١٨٤٩ جمهوريخواهان سرمايهدار را و سپس بناپارتيستها را حمايت ميکرد.
[٦٧]
نوه لودويگ مقدس، شاهزاده شامبور که خود را هانرى پنجم ميخواند، نامزد تاج و تخت فرانسه، يکى از بازماندگان شعبهاى از سلطنت بوربن، يکى از اقامتگاههاى دائمى که شامبور در آلمان داشت علاوه بر ويسبادن شهر امز بود.
[٦٨]
اشاره به داستان يوسف است و تشبيه مجلس به خانه پوتيپار است. يوسف را برادرانش سر به نيست کردند و بعدا مرد مصرى متمولى بنام پوتيپار او را بعنوان بَرده خريد که در خانهاش نوکرى کند. يوسف سرنوکر آن خانه شد. خانم خانه، زن پوتيپار که دلداده يوسف شده بود از يوسف جواب رد شنيد و هر چه کرد نتوانست او را از آن خود کند. و بدنبال آن خانه پوتيپار خانه توطئه و دسيسه و تهمت و دروغگويى شد. زن پوتيپار يوسف را متهم کرد که ميخواسته است به زور به او تجاوز کند و يوسف بالأخره به زندان افتاد... (اين زير نويس در متن انگليسى نيست و در متن فارسى هم از قلم افتاده است. -آرشيو عمومى)
[٦٩]
"با انگيزه شخصى" motu proprio - از کلمات اول پيام مخصوص پاپ که بدون مشاوره با کاردينالها صادر ميشد و معمولا به سياست داخلى و امور ادارى دولت کليسايى مربوط بود. اينجا منظور پيام پاپ پيوس ششم است، به تاريخ ١٢ سپتامبر ١٨٤٩.
[٧٠]
اشاره به شعرى از گئورگ هروک Georg Herwegh از کتاب "از کوهها" "Aus den Bergen".
[٧١]
دمستون Demosthenes، سخنران يونانى در قرن سوم قبل از ميلاد، رهبر حزب استقلال آتن، که سعى کرد يونان را به جنگ آزاديبخش عليه فيليپ پادشاه مقدونيه تحريک نمايد.
[٧٢]
پاسى Passy (١٨٨٠-١٧٩٣) اقتصاددان و سياستمدار فرانسوى. اورلئانيست. وى هنگام سلطنت ژوئيه چندين بار در کابينه شرکت داشته است. در سال ١٨٤٨ و ١٨٤٩ وزير ماليه بوده است.
[٧٣]
تست Teste (١٨٥٢-١٧٨٠) وکيل دعاوى و سياستمدار فرانسوى. اورلئانيست، وزير بازرگانى، دادگسترى و فعاليتهاى عمومى. هنگام سلطنت ژوئيه بعلت رشوهخوارى محاکمه شد.
[٧٤]
مونتالامبر Montalembert (١٨٧٠-١٨١٠) سياستمدار و روزنامه نگار فرانسوى، عضو مجلس مؤسسان و مقننه، سرکرده حزب کاتوليک. وى از مدافعان کودتاى لوئى بناپارت بود.
[٧٥]
مونتانيار Montagnard به طرفداران يا اعضاى حزب کوه (مونتانى) گفته ميشد.
[٧٦]
توضيح انگلس در چاپ ١٨٩٥ Chambre introuvable (مجلس غير قابل دسترسى) اين نامى است که تاريخا به مجلس سلطنتطلب افراطى و ارتجاعىاى که بلافاصله پس از دومين سقوط ناپلئون در ١٨١٥ تشکيل شد داده شده است.
[٧٧]
در استان دوگارد du Gard انتخابات مجدد انجام شد، زيرا يکى از نمايندگان لژيتميستها بنام دوبون فوت شده بود. نامزد انتخاباتى مونتانى با ٢٠٠٠ رأى از مجموع ٣٦ هزار رأى اکثريت مطلق آورد.
[٧٨]
هوپول Hautpoul (١٨٦٥-١٧٨٩) ژنرال فرانسوى، ابتدا لژيتيميست بود ولى بعدها به بناپارتيستها پيوست. ٥٠-١٨٤٩ وزير جنگ فرانسه بود.
براى تحت فشار قرار دادن مردم هنگام انتخابات تکميلى مجلس مقننه که بايد در ١٠ مارس ١٨٥٠ انجام ميگرفت، حکومت سرزمين فرانسه را به پنج منطقه نظامى تقسيم کرد و بر رأس هر يک از اين مناطق ارتجاعىترين ژنرالهاى فرانسوى را قرار داد. جرايد جمهوريخواه اين مناطق را پاشاليک ميخواندند. اين اسم اشارهاى بود به قدرت بى حد و حصر اين ژنرالهاى ارتجاعى که چيزى دست کم از پاشاهاى عثمانى نداشتند.
[٧٩]
سولوک Soulouque نام رئيس جمهور هائيتى بود که در سال ١٨٤٩ نام امپراتور بر روى خود نهاد ولى در اينجا منظور از سولوگ اشاره به خود ناپلئون است که در پيامى خشن به مجلس مقننه در تاريخ ٣١ اکتبر ١٨٤٩ اخراج کابينه بارو را که از طرفداران لژيتيميستها و اورلئانيستها تشکيل شده بود اعلام کرد. کمى بعد يعنى در نوامبر ١٨٤٩ کارليه، رئيس پليس، به اشاره بناپارت و بمنظور جلب حزب نظم خواستار تشکيل جمعيت دفاع از مذهب، کار، خانواده، مالکيت و وفادارى به حکومت شد.
[٨٠]
فوشه Fouché (١٨٢٠-١٧٥٩) هنگام انقلاب کبير فرانسه طرفدار ژاکوبنها بود. در زمان ناپلئون اول وزير پليس شد. وى در تمام طول زندگى سياسى خود به بى پرنسيپى زبانزد خاص و عام بود.
[٨١]
ولتر Voltair (١٧٧٨-١٦٩٤) يکى از نامدارترين نويسندگان و مورخين روشنگر فرانسه بود که در آستانه انقلاب کبير عليه استبداد و مذهب کاتوليک مبارزه ميکرد.
[٨٢]
اوژن سو Eugène Sue ، نويسنده خيالپرداز فرانسه، مؤلف کتاب معروف يهودى سرگردان.
[٨٣]
منظور اين است که با توجه به رد شدن چندين لايحه پيشنهادى بناپارت تىير مجلس را به کودتا تهديد کرده بود.
[٨٤]
لاهيت La Hitte (١٨٥١-١٧٨٩) ژنرال بناپارتيست، وزير امور خارجه و وزير جنگ در سالهاى ١٨٤٩ تا ١٨٥١.
[٨٥]
توضيح انگلس بر چاپ ١٨٩٥ بازى با معانى مختلف يک لغت: گرکس Grecs هم يعنى يونانيها و در عين حال به معنى آدم قماربازى است که حرفهاش تقلب است.
[٨٦]
کوبلنز Coblenz - شهر کوبلنز در آلمان مقرّ ضد انقلابيون فرانسوى در جريان انقلاب کبير ١٧٨٩ بود.
|