Farsi    Arabic    English   

سوسیالیسم آقای بیسمارک[۱]

فریدریش انگلس


۱. تعرفۀ گمرکی

در بحث دربارۀ قانون رسوایی که سوسیالیست‌های آلمانی را غیرقانونی اعلام می کند[۲]، آقای بیسمارک اعلام کرد که سرکوب به تنهایی برای خُرد کردن سوسیالیسم کافی نیست؛ چیزی که مورد نیاز است، علاوه بر آن، تدابیری جهت درمان مشکلات اجتماعی غیرقابل انکار، جهت تضمین منظم بودن کار، جهت جلوگیری از بحران‌های صنعتی و مسائلی از این دست است. او وعده داد این تدابیر «مثبت» را جهت رفاه اجتماعی آغاز کند.{۱} او گفت وقتی کسی امور کشوری را برای ۱۷ سال اداره کرده، آنطور که من کرده‌ام، شایسته است که خودش را یک قاضی لایق در امور اقتصاد سیاسی به حساب آورد؛ مثل این است که کسی بگوید خوردن سیب زمینی به مدت ۱۷ سال کافیست تا به او دانش کاملی از کشاورزی بدهد.

در هر صورت، این دفعه آقای بیسمارک به وعده‌اش وفادار ماند. او دو «تدبیر اجتماعی» بزرگ به آلمان ارائه کرد و هنوز هم کارش تمام نشده است.

اولی یک تعرفۀ گمرکی{۲} بود که قرار بود تضمین نماید که صنعت آلمان حقوق انحصاری بر بازار داخلی دارد.

تا ۱۸۴۸ آلمان هیچ صنعتی در مقیاس بزرگ به معنی واقعی کلمه نداشت. کار چیرگی داشت. بخار و مکانیزاسیون طبعاً استثنا بودند. بورژوازی آلمان که در ۱۸۴۸ و ۱۸۴۹ بخاطر بزدلی اش متحمل شکستی ننگ آور در حوزۀ سیاسی شده بود، خود را با راه انداختن مشتاقانۀ صنعت در مقیاس بزرگ تسلی داد. چهرۀ کشور به سرعت عوض شد. هر کس که از ۱۸۴۹ پروس راینی، وست فالن، ساکسونی سلطنتی، سیلزی علیا، برلین و بنادر را ندیده بود، در سال ۱۸۶۴ دیگر نمی توانست آنها را تشخیص دهد. بخار و ماشین آلات به کل کشور حمله کرده بودند. کارخانه‌های بزرگ عمدتاً جایگزین کارگاههای کوچک شده بودند. کشتی‌های بخار به تدریج جانشین کشتی‌های بادبانی شدند، نخست در رفت و آمد ساحلی و سپس در تجارت اقیانوس اطلس. راههای آهن چند برابر شدند؛ در محوطه‌های ساختمانی، در معادن ذغال سنگ و سنگ آهن چنان فعالیتی بود که آلمانی‌های تنبل تا قبل از آن فکر نمی کردند که قادر به انجامش باشند. در مقایسه با توسعۀ صنعت بزرگ مقیاس در انگلیس و حتی فرانسه، همۀ اینها ناچیز بودند؛ ولی در هر صورت این یک آغاز بود. بعلاوه، همۀ اینها بدون هیچ کمکی از سوی دولتها انجام شده بودند، بدون هیچ امتیاز یا یارانۀ صادراتی، و تحت تعرفۀ گمرکی که در مقایسه با تعرفه‌های دیگر کشورهای قاره‌ای، می توان آن را در واقع همان تجارت آزاد دانست.

بطور گذرا می گوییم که جنبش صنعتی از داشتن همان عواقب اجتماعی که در هر کجای دیگری داشته باز نماند. کارگران صنعتی آلمان تا آن زمان در شرایطی که یادآور قرون وسطی بود زندگی گیاهی داشتند. بطور عام، آنها هنوز قدری فرصت برای تبدیل تدریجی به خرده بورژوازی، استادان حرفه‌هایشان، صاحبان چند دستگاه بافندگی دستی و غیره داشتند. حالا همۀ اینها ناپدید شدند. کارگران، که به استخدام سرمایه داران بزرگ درمی آمدند، به تدریج به صورت طبقه‌ای دائمی، یک پرولتاریای واقعی، شکل گرفتند. ولی کسی که می گوید «پرولتاریا» می گوید «سوسیالیسم». بعلاوه، هنوز هم اثری از آزادیهایی که کارگران در باریکادها در ۱۸۴۸ بدست آورده بودند باقی مانده بود. به دلیل این دو موقعیت، سوسیالیسم آلمانی، که قبل از ۱۸۴۸ مجبور بود خود را به تبلیغات زیرزمینی و یک سازمان مخفی با اعضایی اندک محدود سازد، حالا قادر بود در روشنایی روز خود را آشکار و درون توده‌ها نفوذ کند. از این رو ۱۸۶۳ سالی است که در آن تبلیغات سوسیالیستی توسط لاسال مجدداً آغاز شد.[۳]

سپس جنگ ۱۸۷۰ فرا رسید، صلح ۱۸۷۱ و میلیاردها.[۴] اگر فرانسه با پرداخت میلیاردها به آلمان خانه خراب نشد، اما آلمان با دریافت شان تا فاصله‌ای به پهنای یک تار مو از نابودیش رسید. میلیاردهایی که با بی ملاحظگی توسط دولتی از تازه به دوران رسیدگان در یک امپراتوری تازه به دوران رسیده هدر می شدند، در دستان سرمایه داران بزرگ مالی افتاد که در برداشت سود از آنها در بورس سهام عجله کردند. برلین شاهد بازگشت دوران اوج خوشبختی Crédit mobilier بود.[۵] مسابقه‌ای برای تعیین اینکه چه کسی می تواند تعداد بیشتری شرکت با مسئولیت عمومی یا مختلط ، بانک، انجمن ساخت و ساز و مؤسسۀ مالی، شرکتهای احداث راه آهن، همه نوع کارخانه، کشتی سازی، شرکت‌های سفته باز با زمین و ساختمان و دیگر چیزهایی که زرق و برق صنعتی شان چیزی بیش از بهانه‌ای برای دلالی بی شرمانه نبودند راه اندازی کند درگرفت. نیازهای عمومی ادعایی بازرگانی، ارتباطات، مصرف و غیره بسادگی بمثابه پوششی برای نیاز افسارگسیختۀ گرگ‌های بورس سهام برای بکار انداختن این میلیاردها، تا زمانی که در دست داشتن شان، بکار گرفته شدند. گذشته از این، تمام اینها در پاریس در روزهای با شکوه پرییر و فولد دیده شدند؛ همان دلالان در برلین فعال بودند و تحت نام‌های بليشرودر و هانزمان{۳} دوباره ظاهر می شدند.

اتفاقی که در ۱۸۶۷ در پاریس افتاد، اتفاقی که بارها در لندن و نیویورک افتاده بود، بار دیگر در ۱۸۷۳ در برلین رخ داد: سفته بازی افسارگسیخته با یک سقوط عمومی خاتمه یافت. صدها شرکت ورشکست شدند؛ سهام آنهایی که جان بدر بردند غیرقابل فروش شد؛ تار و مار شدن تا به آخر ادامه یافت. ولی به منظور سفته بازی ضروری بود که وسایل تولید و ارتباط ، کارخانه‌ها، راههای آهن و غیره، که سهام شان موضوع این سفته بازی بود، ایجاد شوند. در زمان سقوط مالی معلوم شد که تولیدات به بهانۀ رفع نیاز عمومی بسیار از آن فراتر رفته بود؛ که در چهار سال راههای آهن، کارخانه‌ها، معادن و غیره‌ای ساخته شده بود که توسعۀ عادی صنعت در ربع قرن آنها را ایجاد می کرد.

پس از راههای آهن، که در ادامه به آن باز خواهیم گشت، سفته بازی عمدتاً متوجه صنایع آهن و فولاد شده بود. کارخانه‌ها به سرعت چند برابر شده بودند؛ بیش از یک کارخانه تأسیس شد که کروزو را در سایه قرار داد. متأسفانه، در روز بحران معلوم شد که مشتری برای این تولید عظیم وجود نداشت. شرکت‌های تولیدکنندۀ بزرگ خود را در آستانۀ ورشکستگی یافتند. رؤسا، از آنجا که میهن پرستان آلمانی خوبی بودند، از دولت کمک خواستند: تعرفه‌های حفاظت کننده‌ای که استثمار بازار داخلی را در برابر رقابت آهن انگلیسی برایشان تضمین می کرد. ولی اگر کسی خواستار تعرفۀ حفاظت کننده برای آهن می شد، نمی توانست دیگر صنایع و حتی کشاورزی را از همان حفاظت منع کند. بنابراین تبلیغات پر سر و صدایی برای تعرفۀ حفاظت کننده در سراسر آلمان سازماندهی شد، تبلیغاتی که به آقای بیسمارک اجازه داد تعرفۀ گمرکی را به اجرا گذارد که قرار بود این هدف را متحقق سازد. این تعرفه، که در تابستان ۱۸۷۹ تبدیل به قانون شد، هم اکنون در حال اجراست.[۶]

ولی صنعت آلمان، آنطور که بود، همیشه در هوای تازۀ رقابت آزاد زیسته بود. آلمان که پس از انگلیس و فرانسه، آخر از همه به میدان آمده بود، ناچار بود خود را به پر کردن شکاف‌های کوچکی که اسلافش برایش باقی گذارده بودند محدود کند؛ به ارائۀ کالاهایی که برای انگلیسی‌ها خیلی ناچیز و برای فرانسوی‌ها خیلی جلف بودند، در مقیاسی بزرگ؛ به تولید محصولاتی در مقیاس کوچک که همواره دستخوش تغییر بودند، کالاهای ارزان با قیمت پایین. اجازه دهید گمان برده نشود که این فقط ادعای ماست: اینها دقیقاً کلمات ارزیابی رسمی محصولات آلمانی آنطور که در فیلادلفیا (۱۸۷۶) توسط مأمور رسمی دولت آلمان، آقای رولو، مردی با شهرت علمی در اروپا، بیان شد هستند.{۴}

صنعتی از این نوع، چنانچه تجارت آزاد در کشور برقرار باشد، تنها می تواند خودش را در بازارهای بی طرف حفظ کند. اگر کسی انتظار دارد که منسوجات آلمانی، فلزات فرآوری شده و ماشین آلات آلمانی در خارجه مقابل رقابت خارجی دوام آورند، آنگاه همۀ مواد اولیۀ لازم برای تولید آنها، پنبه، نخ کتانی یا ابریشمی، آهن خام یا مفتول فلزی، باید با همان قیمت پایینی که رقبای خارجی شان آنها را می خرند موجود باشند. پس دو انتخاب هست. اگر می خواهید به صادرات منسوجات و محصولات صنایع فلزی ادامه دهید، آنگاه تجارت آزاد، با پذیرش خطر استفاده از مواد اولیۀ گرفته شده از خارج توسط این صنایع، لازم است. از سوی دیگر، اگر می خواهید از نخ ریسی و تولید فلزات خام با تعرفه‌های گمرکی حفاظت کنید – آنگاه تقریباً امکان صادر کردن محصولاتی که نخ و فلز خام مواد اولیه شان هستند را منتفی ساخته‌اید.

آقای بیسمارک با محافظت کردن از نخ ریسی و فلزکاری با تعرفۀ رسوایش آخرین شانسی که منسوجات، فلزات فرآوری شده، سوزن‌ها و ماشین آلات آلمانی تا آن زمان برای یافتن بازار فروشی در خارجه داشتند را نابود کرد. ولی آلمان که کشاورزیش در نیمۀ نخست قرن اضافه‌ای برای صادرات تولید می کرد حالا بدون مکملی از محصولات کشاورزی خارجی نمی تواند روزگار بگذراند. اگر آقای بیسمارک صنعتش را از انجام صادرات منع می کند، با چه هزینۀ این واردات و بسیاری دیگر را که تمام تعرفه‌های جهان هم او را از نیاز به آنها بازنمی دارد پرداخت خواهد کرد.

برای حل این مسئله به نبوغ آقای بیسمارک و دوستان و مشاورانش در بورس سهام متوسل می شوند. کار اینطور انجام می شود:

بگذارید آهن را در نظر بگیریم. دورۀ سفته بازی و تولید تب آلود، دو بنگاه را برای آلمان به ارمغان آورده بود (اتحادیۀ دورتموند و لاراهوته)، که هر کدامشان بطور متوسط به تنهایی توانایی تولید کافی برای ارضای مصرف کل کشور را دارند. بعد از آنها کنسرن عظیم کروپ در اسن قرار دارد، یکی دیگر که مشابه است هم در بوخوم، بعد از آنها هم تعداد بیشماری از شرکت‌های کوچک تر. در نتیجه، مصرف داخلی آهن حداقل سه یا چهار بار پوشش داده شده است. ممکن است گفته شود که این وضع به فوری ترین نحو تجارت آزاد نامحدود را لازم می سازد، که تنها آنست که قادر به تضمین یک بازار فروش برای این اضافه تولید هنگفت می باشد. می توان چنین گفت – اما این عقیدۀ آنهایی که دست اندر کارند نیست. از آنجا که حداکثر یک دوجین شرکت دارای اهمیت وجود دارند که بر بقیه حاکمند، چیزی که آمریکایی‌ها آن را حلقه می نامند تشکیل می شود: انجمنی برای حفظ قیمت‌ها در داخل و تنظیم صادرات.

به محض آنکه مناقصه‌ای برای ریل راه آهن یا دیگر محصولات کارخانه‌های آنها انجام می شود، کمیته بطور نوبتی عضوی که کار را برعهده می گیرد و قیمتی که با آن کار می کند را تعیین می کند. شرکای دیگر پیشنهاد قیمت‌های بالاتری را در مناقصه می دهند که روی آن نیز از قبل توافق شده. در نتیجه، تمام رقابت متوقف می گردد؛ انحصار مطلق. در مورد صادرات نیز همین کار انجام می شود. جهت تضمین اجرای این نقشه، هر عضو حلقه صورتحسابی سفید به مبلغ ۱۲۵۰۰۰ فرانک به کمیته می سپارد تا به محض آنکه امضا کننده توافق را شکست در گردش گذاشته و برای پرداخت ارائه شود. بدین ترتیب هزینۀ انحصار که از مصرف کنندگان آلمانی اخاذی شده به کارخانه‌ها اجازه می دهد تا تولید اضافه شان را در خارجه با قیمت‌هایی بفروشند که حتی انگلیسی‌ها حاضر به آن نیستند – و بی مایۀ آلمانی (کسی که در هر صورت شایستۀ آنست) تاوانش را می دهد. بدین سان است که صادرات آلمان بار دیگر میسر می گردد، به دلیل همان تعرفه‌های حفاظتی که از دید مردم عادی اینطور به نظر می رسد که نابودش می سازند.

نمونه می خواهید؟ سال گذشته یک شرکت راه آهن ایتالیایی، که می توانیم نامش را بیاوریم، احتیاج به ۳۰۰۰۰ تا ۴۰۰۰۰ تن (هر تن معادل ۱۰۰۰ کیلوگرم) ریل راه آهن داشت. پس از مذاکراتی طولانی، یک کارخانۀ انگلیسی ۱۰۰۰۰ تن را متقبل شد؛ بقیۀ تقاضا به اتحادیۀ دورتموند رفت، که پیشنهاد تحویل با قیمتی را داد که در انگلیس رد شده بود. از یک رقیب انگلیسی پرسیده شد که چرا او نمی توانست شرایط بهتری از کنسرن آلمانی ارائه دهد و او جواب داد: «چه کسی بر روی زمین می تواند با یک ورشکسته رقابت کند؟»

در اسکاتلند قرار بود که یک پل راه آهن بر روی یک خلیج کوچک نزدیک ادینبرو ساخته شود. ۱۰۰۰۰ تن فولاد بسمر برای پل مورد نیاز بود. چه کسی پایین ترین قیمت را پذیرفت، چه کسی همۀ رقبا را شکست داد و این کار را در سرزمین بومی صنعت بزرگ آهن، در انگلیس انجام داد؟ یک آلمانی، که با طرق متعدد توسط بیسمارک محافظت می شد، آقای کروپ از اسن، «شاه توپ».

این در مورد آهن. نیازی به گفتن نیست که این سیستم نیک تنها می تواند ورشکستگی ناگزیر این شرکت‌های توطئه گر بزرگ را برای چند سال به تأخیر اندازد. در همین حال، همگام با تقلید کردن سایر صنایع از آنها، نه تنها رقابت خارجی بلکه کشور خودشان را هم خراب خواهند کرد. این تقریباً مثل زندگی کردن در کشوری از دیوانگان است؛ با این حال تمام حقایق بازگو شده در فوق از روزنامه‌های بورژوای طرفدار تجارت آزاد در خود آلمان گرفته شده‌اند. سازماندهی تخریب صنعت آلمان به بهانۀ محافظت از آن – پس آیا آن سوسیالیست‌های آلمانی که برای سالها تکرار کرده‌اند که آقای بیسمارک دارد برای سوسیالیسم کار می کند، طوری که گویا از آنها دستمزد می گیرد، در اشتباهند؟

۲. راه آهن دولتی

از ۱۸۶۹ تا ۱۸۷۳، در زمان اوج گیری سفته بازی در برلین، دو نهاد، که گاهی دشمن و گاهی متفق بودند، بر بورس سهام تسلط داشتند: انجمن تنزیل[۷] و بانک بليشرودر. می توان گفت که اینها برادران په رر و میرس‌های برلین بودند. هنگامی که سفته بازی عمدتاً متوجه راه آهن بود، این دو بانک در صدد تبدیل شدن به اربابان غیرمستقیم بیشتر خطوط عمدۀ موجود یا در دست احداث برآمدند. آنها با خرید و نگهداری تعداد مشخصی از سهم‌ها در هر یک از خطوط راه آهن، بر هیأت مدیرۀ آنها مسلط شدند؛ خود سهم‌ها وثیقه‌ای برای وام‌هایی بودند که با آنها سهم‌های جدیدی خریداری می شدند، و این ادامه می یافت. البته، همانطور که می دانیم، این تکرار محض عملیات کوچک مبتکرانه‌ای بود که ابتدا دو برادر په رر را به قلۀ موفقیت رساند و با بحران Crédit mobilier پایان یافت. در آغاز په ررهای برلین هم با همان موفقیت مواجه شدند.

در ۱۸۷۳ بحران فرا رسید. دو بانک ما خودشان را زیر بار انبوهی از سهم‌های راه آهن شان یافتند که دیگر نمی شد میلیونهایی که بلعیده بودند را از آنها ستاند. برنامۀ مطیع ساختن شرکت‌های راه آهن شکست خورده بود. پس آنها مسیرشان را تغییر داده و سعی کردند تا آنها را به دولت بفروشند. منشأ برنامۀ متمرکز ساختن تمام راههای آهن در دستان دولت امپراتوری نه در رفاه اجتماعی کشور بلکه در رفاه خصوصی دو بانک ورشکسته بود.

اجرای برنامه خیلی دشوار نبود. آنها تعداد زیادی از اعضای مجلس را به شرکت‌های جدید «علاقه مند» کرده بودند، بدین سان بر احزاب لیبرال ملی و محافظه کار میانه رو، یا به عبارت دیگر بر اکثریت، مسلط شده بودند. برخی مقامات عالی رتبۀ امپراتوری، برخی وزرای پروسی، دستی در معاملات مشکوکی که این شرکت‌ها به وسیله شان تأسیس شده بودند داشتند. در آخرین مأمن، بليشرودر بانکدار و همه کارۀ مالی آقای بیسمارک بود. پس آنها کمبود چاره نداشتند.

در همین حال، برای سودمند ساختن فروش سهم‌های راه آهن به امپراتوری، لازم بود قیمت سهم‌ها افزایش داده شود. بنابراین، در ۱۸۷۳، آنها «دفتر راههای آهن امپراتوری»[۸] را ایجاد کردند؛ رئیس آن{۵} ، یک سفته باز معروف مشکوک، بلافاصله کرایه‌های همۀ خطوط راه آهن را ۲۰٪ افزایش داد، که قرار بود درآمد خالص و بدین سان همچنین ارزش سهم‌ها را حدود ۳۵٪ افزایش دهد. این تنها گامی بود که این آقایان برداشتند؛ تنها علتی بود که او وظایفش را قبول کرده بود؛ بنابراین مدت کوتاهی بعد از آن استعفا داد.

در این ضمن، آنها توانستند بیسمارک را مایل به این برنامه کنند. ولی پادشاهی‌های خُرد{۶} مقاومت نمودند؛ شورای فدرال[۹] صراحتاً مخالفت کرد. تغییر خط جدید: اینطور مقرر شد که نخست پروس تمام راههای آهن پروسی را خریداری کند و با فراهم شدن موقعیت، آنها را به امپراتوری بفروشد.

بعلاوه، انگیزۀ نهان دیگری هم برای تمایل دولت امپراتوری به تصاحب راههای آهن وجود داشت و آن مربوط به میلیاردهای فرانسوی می شد.

آنها از این میلیاردها مبالغ قابل توجهی را نگه داشته بودند تا سه «صندوق امپراتوری» تشکیل دهند، یکی برای احداث یک ساختمان مجلس جدید، دومی برای استحکامات نظامی، و در نهایت، سومی برای معلول‌های سه جنگ اخیر. کل مبلغ به ۹۲۶ میلیون فرانک رسید.

مهم ترین و همزمان عجیب ترین از بین این سه صندوق آنی بود که برای معلول‌ها در نظر گرفته شده بود. اینطور طراحی گشته بود که خودش خود را بخورد؛ یعنی روزی که آخرین نفر از این معلول‌ها می مرد، خود صندوق، سرمایه و سود نیز ناپدید می شد. صندوقی که خودش را می خورد بار دیگر اختراع دیوانگان به نظر می رسد. ولی اینها دیوانه نبودند؛ سفته بازان حیله گر انجمن تنزیل بودند که اختراعش کردند و برای این کار دلیل خوبی داشتند. به این علت است که برای دولت یک سال طول کشید تا این ایده را بپذیرد.

با این حال، به نظر دلالان ما اینطور می آمد که صندوق با سرعت کافی خود را نمی بلعد. بعلاوه، آنها باور داشتند که وظیفه شان اعطای همین خاصیت خوبِ خود را خوردن به دو صندوق دیگر است. طریق آن ساده بود. حتی قبل از آنکه یک قانون ماهیت اوراق بهاداری که این صندوق‌ها در آنها سرمایه گذاری می شدند را معین کند، یک شرکت بازرگانی متعلق به دولت پروس[۱۰] اجازه یافته بود تا موجودی و سهم‌های مناسب را بخرد. این شرکت به انجمن تنزیل روی آورد که سهم‌های راه آهن به ارزش ۳۰۰ میلیون فرانک و غیرقابل فروش در آن زمان را که به آن اشاره کردیم، به نفع سه صندوق امپراتوری به فروش رساند.

۱۲۰ میلیون فرانک از این سهام مربوط به خط ماگدبورگ - هالبرشتات و خطوط ادغام شده بودند، یک راه آهن تقریباً ورشکسته که در خدمت تضمین سودهای هنگفت برای سفته بازان بود، ولی به زحمت شانسی برای بازگرداندن سودی به سهام داران داشت. این را هنگامی می توان تصور کرد که به خاطر بیاوریم هیأت مدیره سهم‌هایی به ارزش ۱۶ میلیون برای تأمین هزینۀ احداث سه خط فرعی منتشر کرده بود و این پول بدون اینکه احداث خطوط حتی آغاز گردد کاملاً ناپدید شد. صندوق معلول‌ها مالک سرافراز تعداد زیادی از این سهم‌ها در راه آهن‌های ناموجود است.

تصاحب این خطوط توسط دولت پروس بلافاصله خرید سهم در آنها توسط امپراتوری را قانونی ساخت؛ این امر به آنها ارزش واقعی مشخصی می داد. این است نفع دولت امپراتوری در این جریان. از این رو خطی که اینجا مد نظر ماست در بین اولین‌هایی بود که خریدشان توسط دولت پروس پیشنهاد و توسط مجلس تصویب شد.

قیمت پرداخت شده به سهام داران توسط دولت بسیار بالاتر از ارزش واقعیِ حتی خطوط خوب بود. این امر با افزایش مداوم ارزش سهم‌های آنها به محض معلوم شدن مصوبه جهت خریدشان و بخصوص هنگامی که شرایط فروش اعلام شدند نشان داده می شود. دو خط عمده، که ارزش شان در دسامبر ۱۸۷۸ به ترتیب ۱۰۳ و ۱۰۸ بود، متعاقباً توسط دولت خریداری شدند؛ امروز ارزش شان ۱۴۸ و ۱۵۸ برآورد می شود. از این رو برای سهام داران هیچ چیز دشوارتر از پوشاندن شادی شان در حالیکه بر سر معامله مذاکره می شد نبود.

نیازی به گفتن نیست که این افزایش شادی را عمدتاً برای دلالان بزرگ برلین که از مقاصد پنهانی دولت آگاه بودند آورد. بورس سهام، که در بهار ۱۸۷۹ هنوز نسبتاً در رکود بود، حیاتی نو یافت. سفته بازان قبل از اینکه بالاخره از سهم‌های عزیزشان جدا شوند، از آنها برای سازماندهی یک عیاشی جدید دلالی بهره بردند.

به وضوح می توان دید: امپراتوری آلمان کاملاً زیر یوغ بورس سهام است، همانطور که امپراتوری فرانسه در زمان خودش بود. این دلالان سهام هستند که طرح‌هایی را که دولت باید به انجام رساند تدارک می بینند – برای سود جیب‌های خودشان. با این حال، آنها در آلمان از مزیتی برخوردارند که فرانسۀ بناپارتیست فاقدش بود: اگر دولت امپراتوری با مقاومت در میان شاهزاده‌هایش مواجه شود رو به دولت پروس می آورد، که مسلماً در مجلس خودش که شاخه‌های واقعی بورس سهام آنجا هستند، با مقاومتی روبرو نمی گردد.

موضوع چیست؟ آیا شورای عمومی بین الملل قبلاً، بلافاصله بعد از جنگ ۱۸۷۰، نگفت که: «شما، آقای بیسمارک، رژیم بناپارتیست را در فرانسه سرنگون کردید تنها به این منظور که آن را مجدداً در کشور خودتان برپا کنید[۱۱]




نوشته شده در اواخر فوریۀ ۱۸۸۰
نخستین انتشار در L'Égalité ، شمارۀ ۷ و ۱۰
۳ و ۲۴ مارس ۱۸۸۰
انتشار بر طبق متن روزنامه
مجموعه آثار مارکس و انگلس، جلد ۲۴


توضیحات

[۱] این اثر در اواخر فوریۀ ۱۸۸۰ برای روزنامۀ سوسیالیست فرانسوی L'Égalité نوشته شده. انگلس هنگام کار بر روی آن از حقایق ارائه شده در اثر رودولف میر با عنوان Politische Gründer und die Corruption in Deutschland ، لایپزیگ، ۱۸۷۷، بهره برد (مراجعه نمایید به نامۀ انگلس به آگوست ببل مورخ ۲۴ نوامبر ۱۸۷۹، مجموعه آثار مارکس و انگلس، جلد ۴۵).

[۲] قانون فوق العاده علیه سوسیالیست‌ها (Gezetz gegen die gemeingefährlichen Bestrebungen der Sozialdemokratie – قانون علیه آرمان‌های مضر و خطرناک سوسیال - دمکراسی) توسط دولت بیسمارک، با حمایت اکثریت در رایشتاگ، در ۲۱ اکتبر ۱۸۷۸ برای مقابله با جنبش سوسیالیستی و کارگری معرفی شد. این قانون، که به قانون ضد سوسیالیستی معروف است، حزب سوسیال - دمکرات آلمان را غیرقانونی ساخت، تمام سازمانهای حزبی و توده‌ای کارگران و مطبوعات سوسیالیستی و کارگری را ممنوع کرد؛ بر اساس این قانون نوشته‌های سوسیالیستی مصادره شدند و از سوسیال - دمکرات‌ها انتقام جویی شد. با این حال، حزب سوسیال - دمکرات در زمان اجرای آن، با کمک مارکس و انگلس، هر دوی عناصر فرصت طلب و «مافوق چپ» را ریشه کن کرد و توانست با ترکیب ماهرانۀ روشهای کار قانونی و غیرقانونی، بطور چشمگیری نفوذش را بر مردم گسترش داده و تقویت کند. قانون ضد سوسیالیستی تحت فشار جنبش توده‌ای کارگران در ۱ اکتبر ۱۸۹۰ لغو شد. جهت اطلاع از ارزیابی انگلس از این قانون، به مقالۀ او «بیسمارک و حزب کارگران آلمان» مراجعه نمایید (جلد ۲۴ از مجموعه آثار مارکس و انگلس، صفحات ۹-۴۰۷).

[۳] در ۱۸۶۲، هنگامی که جنبش طبقۀ کارگر آلمان برمی خاست، لاسال کارزاری تبلیغاتی را با هدف تأسیس یک سازمان سیاسی پرولتاریای آلمان شروع کرد. خروجی آن تأسیس «انجمن عمومی کارگران آلمان» (Allgemeiner Deutscher Arbeiterverein) در کنگرۀ انجمن‌های کارگری برگزار شده در لایپزیگ در ۲۳ مه ۱۸۶۳ بود. تشکیل انجمن گامی مهم در توسعۀ یک جنبش سراسری مستقل کارگری در آلمان بود و به رهایی کارگران از نفوذ ایدئولوژیک بورژوازی لیبرال کمک کرد. با این حال، انجمن خصلتی فرقه گرا داشت و در فعالیت‌هایش توسط عقاید اتوپیایی و تاریخ گذشتۀ لاسال هدایت می شد.

هنگامی که انجمن بین المللی کارگران (بین الملل اول) تشکیل شد، خط فرقه گرا و ناسیونالیستی رهبری لاسالی انجمن عمومی شروع به ایجاد مانع بر سر راه شرکت کارگران آلمانی در سازمان بین المللی پرولتاری نمود. با شیوع ایده‌های مارکسیسم و تجربۀ مبارزۀ طبقاتی در میان کارگران، اقتدار دکترین‌های لاسالی تحلیل رفت و انجمن شروع به نزدیک شدن بیشتر به دیگر گرایش موجود در سوسیال - دمکراسی آلمان، حزب کارگری سوسیال - دمکرات (آیزناخی‌ها) که در ۱۸۶۹ تشکیل شده و توسط ببل و لیبکنخت رهبری می شد، کرد. در کنگرۀ برگزار شده در مه ۱۸۷۵ در گوتا، انجمن عمومی کارگران آلمان و حزب کارگری سوسیال - دمکرات در سازمانی واحد، حزب کارگران سوسیالیست آلمان، متحد شدند.

[۴] اشاره است به غرامت دریافت شده توسط آلمان در نتیجۀ جنگ فرانسه - پروس در سالهای ۷۱-۱۸۷۰.

تحت شرایط معاهدۀ صلح ۱۰ مه ۱۸۷۱ فرانکفورت، که به جنگ ۷۱-۱۸۷۰ فرانسه - پروس پایان داد، فرانسه، در بین سایر چیزها، موظف به پرداخت غرامت جنگی به مبلغ پنج هزار میلیون فرانک بود.

[۵] Crédit mobilier (Société générale du Crédit mobilier) – یک بانک سهامی فرانسوی که در ۱۸۵۲ توسط برادران په رر تأسیس شد. ارتباط نزدیکی با دولت ناپلئون سوم داشت و توسط او محافظت می شد. این شرکت دست به سفته بازی در مقیاس بزرگ زد. بانک بخصوص در کسب و کار احداث راه آهن فعال بود. در ۱۸۶۷ ورشکست و در ۱۸۷۱ منحل شد.

[۶] کارزار برای اجرای قوانین حمایتی در آلمان با آغاز بحران ۱۸۷۳ (مراجعه نمایید به توضیح شمارۀ ۸۴ از جلد ۲۴ مجموعه آثار مارکس و انگلس) به راه افتاد. در ۱۵ فوریۀ ۱۸۷۶ تعدادی از اتحادیه‌های حمایت گرا سازمانی واحد را با نام Centralverband Deutscher Industrieller zur Beförderung und Wahrung nationaler Arbeit تشکیل دادند. در ۱۸۷۶، طی بحران کشاورزی، ملاکین بزرگ و در رأسشان یونکرهای پروسی، به این کارزار پیوستند. در اکتبر ۱۸۷۷ طرفداران این اصلاح در صنعت و کشاورزی به توافقی رسیدند. در مارس ۱۸۷۸ گروه غیرحزبی Freie wirtschaftliche Vereinigung (انجمن اقتصاد آزاد) تشکیل شد که ۲۰۴ نماینده در نخستین جلسۀ رایشتاگ در سپتامبر - اکتبر ۱۸۷۸ بدان پیوستند. در دسامبر همان سال، بیسمارک پیش نویس اولیۀ اصلاح گمرکی را به یک کمیسیون بطور خاص منصوب شده ارائه کرد. در ۱۲ ژوئیۀ ۱۸۷۹ پیش نویس نهایی توسط رایشتاگ تصویب و از ۱۵ ژوئیه اجرایی شد. تعرفۀ گمرکی جدید شامل افزایش قابل توجهی در مالیات واردات آهن، ماشین آلات و منسوجات، همچنین غلات، احشام، گوشت خوک، کتان، الوار و غیره بود.

[۷] انجمن تنزیل (به انگلیسی Discount Society به آلمانی Discontogesellschaft) – یک بانک تنزیل تأسیس شده در ۱۸۵۱ توسط دیوید هانزمان در برلین بود که بعدها بمثابه نمونه‌ای برای این نوع از مؤسسات بکار رفت. در دهۀ ۱۸۷۰، عمدتاً به سفته بازی با سهام راه آهن پرداخت.

[۸] دفتر راههای آهن امپراتوری (Reichseisenbahnamt) در ۲۷ ژوئن ۱۸۷۳ تأسیس شد و در ۱۹ سپتامبر همان سال شروع به کار کرد. نخستین مدیر آن، آلفرد شیله، در تمام سفته بازیهای انجمن تنزیل دست داشت و عضو هیأت مدیرۀ آن بود.

[۹] شورای فدرال (Bundesrat)، ارگان عالی امپراتوری آلمان، متشکل از ۵۸ نمایندۀ منتصب از ۲۵ ایالت آلمان بود. همراه با رایشتاگ، که انتخاب شده با رأی مستقیم، همگانی و مساوی بود، قوۀ مقننۀ امپراتوری را تشکیل می داد. در زمان بیسمارک، شورای فدرال وزنۀ تعادل رایشتاگ بود. سیاست‌های آن عمدتاً توسط پروس، که ۱۷ نماینده و حق وتو در مسائل مربوط به ترمیمات قانون اساسی داشت، شکل داده می شدند.

[۱۰] اشاره است به شرکت تجارت دریایی پروس (Preussische Seehandlungsgesellschaft)، یک انجمن تجاری و اعتباری تأسیس شده در ۱۷۷۲ و برخوردار از تعدادی امتیازات مهم دولتی. اعتبارات هنگفتی به دولت می داد و از ۱۸۲۰ در حقیقت بمثابه بانکدار و دلال آن عمل می کرد. در ۱۹۰۴ به بانک رسمی دولتی پروس تبدیل شد.

[۱۱] نقل قول آزادی از عبارت زیر از «خطابۀ نخست شورای عمومی انجمن بین المللی کارگران دربارۀ جنگ فرانسه - پروس» نوشته شده توسط مارکس بین ۱۹ و ۲۳ ژوئیۀ ۱۸۷۰: «آیا پروس بعد از پیروزی اش برای لحظه‌ای هم خواب گذاردن آلمان آزاد را در مقابل فرانسۀ به بردگی کشیده شده دید؟ درست برعکس. در حالیکه با دقت تمام زیبایی‌های سیستم قدیمی اش را حفظ می کرد، تمام نیرنگ‌های امپراتوری دوم، استبداد واقعی و دمکراتیسم مسخره‌اش، ریاکاری سیاسی و مشاغل مالی اش، حرف‌های پرطمطراق و حقه بازی‌های پستش را به آن افزود. رژیم بناپارتیست، که تا آن زمان تنها در یک سوی رود راین رشد کرده بود، حالا بدل خود را در سوی دیگر یافت. از این اوضاع امور، چه چیزی بجز جنگ می توانست حاصل شود؟» (مراجعه نمایید به جلد ۲۲ از مجموعه آثار مارکس و انگلس، صفحات ۶-۵).

{۱} مراجعه نمایید به سخنرانی‌های اُ. بیسمارک در رایشتاگ دربارۀ قانون ضد سوسیالیستی در ۱۷ سپتامبر و ۹ اکتبر ۱۸۷۸،
Stenographische Berichte über die Verhandlungen des Deutschen Reichstags. 4. Legislatur-Periode. I. Session 1878. Erster Band. Berlin, 1878, pp. 70, 125. –Ed.

{۲} "Gesetz, betreffend den Zolltarif des Deutschen Zollgebiets und den Ertrag der Zölle und der Tabacksteuer. Vom 15. Juli 1879", Reichs-Gesetzblatt, No. 27, 1879. –Ed.

{۳} برادران په رر (Péreire)، امیل و ایزاک، همچنین خانواده فولد (Fould) در آن زمان در فرانسه فعالیت‌های سیاسی و مالی مهمی داشتند. گيرسون فون بليشرودر (Gerson von Bleichröder) و آدولف فون هانزمان (Adolph von Hansemann) بانکداران آلمانی بودند.–مترجم.

{۴} مراجعه نمایید به F. Reuleaux, Briefe aus Philadelphia, Brunswick, 1877, p. 5. –Ed.

{۵} آلفرد شیله (Alfred Scheele).–ویراستار.

{۶} باواریا، ساکسونی و وورتمبرگ.–ویراستار.


- ترجمه جواد راستی‌پور
- انتشار در این سایت بدون مقابله و تغییر ۲۰۲۳/۶/۳۰


MarxEngles.public-archive.net #ME1680fa.html